💠داستان
قاضی نوراللّه شوشتری در کتاب المجالس ماجرای عجیبی نقل کرده است؛
او از پدر و مادری ناصبی متولد شده بود. مادرش نذر کرده بود که اگر پسری از او متولد شود او را برای دزدی و غارت گری در راه زائران حضرت امام حسین (ع) بفرستد تا اموال زائران را غارت کند و آنان را به قتل برساند!
زمانی که او به دنیا آمد و به عنفوان جوانی رسید او را به خاطر ادای نذرش سر راه زائران فرستاد. هنگامی که به نواحی مسیّب نزدیک کربلا رسید به انتظار ورود زائران نشست ولی خوابی سنگین او را فرا گرفت و در حالی که خواب بود، قافله زائران از جادّه گذشته، گرد و غبار قافله زائران بر روی او مینشیند در این اثنا به خواب میبیند که قیامت برپا شده، فرمان آمده که او را به دوزخ دراندازند ولی آتش به خاطر آن گرد و غبار پاک به او نرسید. در حالی که از آن نیّت زشتش لرزان و ترسان بود از خواب بیدار شد.
از آن پس ملازم ولایت اهل بیت گشت و مدتی بسیار طولانی مقیم کربلا و ساکن حائر شریف حضرت امام حسین (ع)شد و از این هنگام بود که مدح و ستایش اهل بیت را محور کار خود قرار داد و با یک رباعی کار نورانی مدیحهسراییاش را شروع کرد:
إذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُر حُسَیناً
لِکَیْ تَلْقی الألهَ قَرِیْرَ عَیْنِ
فإنَّ النارَ لَیْسَ تَمَسُّ جِسْمَاً
عَلیهِ غُبارُ زوَّارِ الحسین
👈آنچه گفته شد سرگذشت ابوالحسن جمال الدین علی بن عبدالعزیز موصلی حلّی از ادیبان بزرگ و از مدیحهسرایان اهل بیت علیهم السلام و شاعری برجسته و انسانی فاضل بود که در شهر حلّه میزیست و در سال ۷۵۰ قمری در همانجا درگذشت و مزارش در شهر حلّه زیارتگاه معروفی است.
💠داستان
مرحوم علامه نوری از عالم بزرگوار و متقی و معدن علم و فضل، شیخ المشایخ شیخ جواد و او از پدر بزرگوارش عالم متقی شیخ حسین نجفی نقل میکند:
مردی نصرانی در بصره تجارت داشت سود بسیار از بازرگانی به دست آورد، به طوری که بصره را برای سکونت و تجارت خود مناسب ندید. همکاران و دوستانش برای او نوشتند به بغداد بیا، بصره برای تو سزاوار نیست. ناگزیر اموال خود را گرد آورده، به سوی بغداد حرکت کرد تا بتواند به کسب خود ادامه دهد.
در راه دزدان به وی حمله کردند و اموالش را چپاول نمودند. تاجر بینوا با دست خالی و پای پیاده خود را به یکی از بادیه نشینها رسانیده و به عنوان مهمان بر آنها وارد شد. کم کم با اهل قبیله مأنوس گردید، و در تغییر مکان با آنها همراه، و در کار و شغل زراعت با آنها همکاری مینمود.
پس از مدتی با خود گفت: گویا من بر این مردم تحمیل شدهام. لذا روزی با جوانان و رفقا اندیشه خود را به میان گذاشت. به ا و گفتند: مطمئن باش تو بر ما تحمیل نشدهای. زیرا بودجه روزانه معینی برای خوردن و آشامیدن میهمانان منظور است، و با بود و نبود تو تغییری در آن داده نمیشود، آسوده باش.
تا اینکه عدهای از آنها قصد زیارت ائمه کردند و جهت توشه راه، گندم و خرما تهیه کردند، این نصرانی هم شوق زیارت پیدا کرد و گفت: از تنهایی در اینجا خسته میشوم، اگر مانعی ندارد مرا هم با خود ببرید تا کمکی برای شما باشم.
لذا آن نصرانی را هم با خود بردند. از توشه آنها میخورد و مواظب اثاث آنها بود، تا به نجف اشرف وارد شدند، زیارت کرده سپس عازم کربلا شدند.
ایام عاشورا بود، چون داخل کربلا شدند، همه کربلا پر از ماتم و شور و گریه بود. کنار صحن منزل کردند و اثاثیه خود را پیش نصرانی گذاشتند و به او گفتند: همین جا بمان تا فردا بعد از ظهر ما نزد تو میآییم.
شب عاشورا بود، نصرانی در آنجا ماند. چون مقداری از شب گذشت، سه بزرگوار دید که از حرم خارج شدند، یکی از آنها به دیگری فرمود: نام زائرانی را که در این شهر آمدهاند در دفتر مخصوص ثبت کن.
آن دو نفر جدا شدند و رفتند، مدتی گذشت و برگشتند و صورت اسامی را تقدیم آقا نمودند. آقا نگاهی به دفتر کرد و فرمود:هنوز از افراد زائر باقی مانده است.
دوباره رفتند و برگشتند و گفتند: کسی باقی نمانده است. آقا فرمود: باز هم لیست کمبود دارد، آن را کامل کنید.
برای سومین بار به همه جا مراجعه کردند، برگشتند و گفتند: هیچ کس باقی نمانده است مگر این مرد نصرانی.
فرمود:چرا اسم او ننوشتهاید؟
«اَلَیسَ قَد حُلَّ بِساحَتِنا؛ آیا او در حریم ما وارد نشده است؟»
پس آن نصرانی از خواب کفر بیدار شد و نور ایمان در دلش تابید، و خداوند عوض اموال دنیوی نعمتهای اخروی به او لطف فرمود.(۱۲)
ــــــــــــــــــــــــــــ
📎پی نوشتها
۱.کتاب رحمت واسعه، صفحه ٢٧٢
۲.الدّر المنثور، تفسیر آیه مورد اشاره
۳.کامل الزیارات، ص۱۴۲.
۴.تهذیب، ج۶، ص۴۵ و ۴۲
۵.نحل /۳۰
۶.الکافی، ج ۴، ص ۵۵۱
۷.المقنعة، ص ۴۶۲
۸.عيون أخبار الرِّضا،ج۲،ص۲۵۵
۹.بحار الأنوار،ج۱۰۲،ص۳۱
۱۰.ثوابالاعمال، صفحه۹۱
۱۱.همان،ص۹۲
۱۲.دارالسلام: ج ۲، ص ۱۴۴
🌺 والسلام علی من اتبع الهدی 🌺