🥀 حر گفت: من به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و جهنم مخیر مى بينم و سوگند به خدا هيچ چيز را بر بهشت اختيار نمیكنم؛ اگرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند. 🥀 پس از او فاصله گرفت و رو به فرزندش کرد و گفت: پسرم من طاقت آتش و غضب خدا را ندارم و طاقت ندارم اینکه روز قیامت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله دشمنم باشد. 🥀 آیا نمی‌بینی که حسین علیه‌السلام یاری می‌طلبد و کسی او را یاری نمی‌کند؟ ای پسرم! همراه من بیا تا در جلوی چشم حسین علیه‌السلام با این لشکر بجنگیم تا باشد که به واسطه شهادت در رکاب او سعادت مند شویم. 🥀 پسرش گفت: چه خوب کرامتی است این! سپس آن دو از لشکر ابن زیاد فاصله گرفتند و گویی نشان دادند که قصد حمله بر لشکر امام حسین علیه‌السلام را دارند و همین گونه به سیدالشهدا علیه‌السلام نزدیک شدند. و وقتی که به محضر امام علیه‌السلام رسیدند، 📋 فنَزَلَ الْحُرُّ رَحِمَهُ اللّهُ عَن ظَهرِ جَوادِه، و طَأطَأ رَأسَه، و جَعَلَ يُقبِّل يدَ الْحسينِ عَلَيهِ.السَّلامِ و رِجْلَيْهِ، و هو يَبكي بكاءً شديداً. ▪️پس حر، از اسب پیاده شد و سرش را پایین انداخت و به دست و پای امام علیه‌السلام افتاد و می بوسید و شدیداً گریه میکرد. 🥀 او به سیدالشهداء علیه‌السلام عرضه داشت: من همان كس هستم كه تو را از بازگشت (به وطن خود) جلوگيرى كردم و همراهت بيامدم تا به ناچار تو را در اين زمين فرود آوردم، و من گمان نمى‌كردم پيشنهاد تو را نپذيرند و به اين سرنوشت دچارت كنند. به خدا اگر مى‌دانستم كار به اين جا مى‌كشد، هرگز به چنين كارى دست نمى زدم. 📋 أفَتَرىٰ ذلكَ لِي تَوبَةً؟ قالَ: نَعَم، يَتُوبُ اللّهُ عَليكَ، و يَغفِرُ لَكَ؛ مَا اسْمُكَ؟ قال: أناْ الْحُرُّ بنُ يَزيد ▪️سپس حر گفت: آیا الان توبه و بازگشتی برای من است؟ امام علیه السلام فرمودند :بله خدا توبه تو را می‌پذیرد و گناهانت را می‌آمرزد. 🥀 سپس سیدالشهداء علیه‌السلام فرمودند: 📋 أنتَ الْحُرُّ كَما سَمَّتْكَ اُمُّكَ، أنتَ الْحُرُّ إنْ شاء اللّهُ في الدّنيا و الآخرةِ. ▪️اسمت چیست؟ گفت:حر بن یزید. امام فرمودند: به درستی که تو حرّی (آزاده‌ای) همانگونه که مادرت تو را نام نهاد. ان‌شاالله در دنیا آخرت نیز حرّ می‌مانی. 📋 فقالَ لَهُ الْحسينُ عَليهِ‌السَّلام: اِرْفَعْ رَأسَكَ يا شَيخ. ▪️پس امام علیه السلام به او فرمودند: سرت را بالا بیاور ای مرد‌بزرگ. برگرفته از: 📚مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی،ج۲ ص۱۰ 📚مقتل ابو مخنف ص۷۴ 📚اسرار الشهادة ص۲۸۹ 🩸وقتی که فرمانده سپاه ابن زیاد لعین، صورت بر پای ذوالجناح می‌نَهَد و سر تعظیم در برابر سیدالشهدا علیه‌السلام فرود می‌آورد... در نقلی آمده است: 📋 اِنَّ الْحُرَّ لَمّا دَنَیٰ نَحوَ الْحسینِ، نَزَلَ عَن جَوادهِ و قَبَّلَ رِکابَه ثُمَّ وَضَعَ وَجْهَهُ عَلیٰ سُنْبُکِ فَرَسِهِ فَبَکیٰ و جَزَعَ ▪️وقتی که حرّ نزدیک امام حسین علیه‌السلام رسید از اسب پیاده شد و رکاب آن حضرت را بوسید و صورت به سُم اسب آن حضرت گذاشت و شروع کرد به گریه و بی تابی. 🥀 سپس عرض کرد: یابن رسول الله، برایم تمرّد و طغیان و عصیان لشکر شیطان روشن شد. 📋 اَتَیتُکَ نادِماً و أنتَ مَعدَنُ الْجُودِ وَ الْاِحْسانِ، فَاقْبَلْ عُذرِی وَ تَجاوَزْ ع‍‌‍َنِ الَّذِی صَنَعتُ بِکَ. اَلْاَمان بِما صَدرَ عَنِّی اِلَیکَ مِنَ الرُّجُوعِ مِن هٰذَا الْمَکانِ ▪️حال پشیمان آمده‌ام و شما معدن جود و احسان هستید. عذر مرا بپذیر و از کاری که انجام داده‌ام درگذر. امانم بده از کاری که از من سر زد و نگذاشتم از اینجا بروید. 📚 مقتل الحسين علیه‌السلام و مصرع اهل بیته، ص٨٢ 📚 بحرالمصائب ج۴ ص۴٧ 🩸محبّت بی‌نظیر سیدالشهدا علیه‌السلام به حرّ بن یزید ریاحی | تو مهمان مایی ای حرّ … برای جنگ، کمی صبر کن … در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه السلام، سر حرّ را بالا گرفت و از توبه او استقبال نمود، حر عرض کرد: ای مولای من! فدای تو گردم! مرا رخصت ده تا جانم را در پیش پای مبارکتان فدا نمایم. 🥀 سیدالشهدا علیه السلام فرمودند: تو مهمان مایی! هنوز رایحه راحت از جانب ما به مشامت نرسیده است؛ پس کمی صبر کن تا ابتدای جنگ از جانب غیر از تو باشد. 🥀 حرّ گفت: چون اول من بر سر راه شما آمده‌ام، می‌خواهم که اول کسی باشم که در راه محبت شما کشته می‌شود. شاید بدین عمل رتبه کسانی را يابم که با جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله مصافحه می‌کنند. 🥀 پس امام علیه‌السلام به او اذن میدان دادند. 📚ریاض المصائب(خطی) ص١٧٩ 📚محرق القلوب ص٣۵۵ 📚بحرالمصائب 🩸حُرّ، به پشت خیمهٔ مخدّرات رفت و بر زمین نشست و خاک بر سر می‌ریخت … در نقلی آمده است: