🔸بسم الله الرحمن الرحيم🔸 (5) ادامه..... فرزندم،👈فردا صبح به مسجد جدّت رسول الله برو و همان نخي را كه جبرئيل براي رسول خدا آورده به دست بگير و آن را بسيار آرام حركت بده و مواظب باش حركت شديد نباشد كه همه‌ي مردم هلاك خواهند شد. جابر مي‌ گويد: 👈من از اين سخن تعجّب كردم و فردا صبح با اشتياق تمام براي ديدن كار حضرت امام باقرعليه السلام به سمت مسجد رفتم و آن ‌حضرت را ديدم. وارد مسجد شدند و به من فرمودند: 👇 بيا تا گوشه‌اي از قدرت الهي را بنگري. پدرم به من دستور داده‌اند رعبي در دل اين مردم بيفكنم كه شايد متنبّه شوند. امام ابتدا دو ركعت نماز خواندند و پس از آن، صورت روي خاك نهادند و با خدا مناجاتي كردند و سر برداشتند و دست در بغل كردند و نخي بسيار نازك كه بوي مشك از آن به مشام مي‌ رسيد بيرون آوردند و يك سر آن را به دست من دادند و فرمودند:👇 برو فلان نقطه بايست. طبق دستور عمل كردم. سر نخ را گرفتم و رفتم و در آن نقطه ايستادم. 💌متوجّه شدم كه امام عليه السلام خيلي آهسته و آرام آن نخ را حركت دادند؛آن‌گونه كه من احساس حركت نكردم و آنگاه فرمودند: 👇 نخ را رها كن. امام آن را جمع كردند و در آستين خود نهادند. من عرض كردم:👈 مولاي من، نتيجه‌ي كار چه شد❓ فرمودند:👈 از مسجد بيرون برو و بنگر كه مردم چه وضعي دارند. از مسجد كه بيرون رفتم، ديدم غوغاي عجيبي است؛زلزله آمده و گرد و خاك فضا را گرفته و خانه‌ها ويران شده و سقف‌ها فروريخته است و هزاران نفر از مرد و زن زير آوار رفته‌اند و صداي ضجّه و شيون از همه جا بلند است و مردم رو به مسجد مي‌آيند. 💌من هم به مسجد آمدم و ديدم جمعيّت دور امام باقرعليه السلام. را گرفته و با تضرّع تمام التماس دعا مي ‌كنند و هيچ خبر ندارند كه به‌ وجود آورنده‌ي آن حادثه خود آن‌حضرت بوده است. 🍥امام مردم را به نماز و دعا و دادن صدقات ترغيب مي ‌فرمود. آنگاه به جابر فرمود:👇 اي جابر،👈 به خدا قسم، من اگر بخواهم،به اذن خدا در يك لحظه زمين را زير و رو مي‌ كنم و احدي را باقي نمي ‌گذارم؛ 👈ولي ما تسليم امر خدا و مقدّرات او هستيم 💌اين معناي اركان الارض است 💌 ادامه.......