❌ خواندن اين پست براى مسئولين و شرعاً حرام است!! .... 🌷شب بود و تاریکی همه جا را زیر پر و بال خود گرفته بود. سکوت بود و دیگر هیچ. سایه هایی در تاریکی شب یکی بعد از دیگری سیاهی شب را می‌شکافتند و جلو می‌رفتند. - صبر کنید به مانع برخوردیم. دشمن این جا تله‌های انفجاری کار گذاشته، باید خیلی مواظب باشید با کوچکترین حرکت نابجا و تماس با این سیم ها،عملیات شناسایی ما لو می‌رود متوجه شدید؟ همه آهسته گفتند: بله. حالا دیگر حرکت این سایه ها کند شده بود، آرام و بی‌صدا. نفس ها در سینه حبس شده بود. 🌷این‌جا مرز بین زندگی و مرگ به باریکی همین سیم‌هاست. چیزی شعله‌ور شد و به تاریکی شب چنگ انداخت. سیم رابط تله بود که پای یکی از بچه ها با آن برخورد کرده بود. همه در جای خود میخکوب شدند. دل توی دل‌شان نبود. همه وحشت کرده بودند. همین حالاست که عملیات شناسایی لو برود می‌دانی آخر نور این شعله ها دست کمی از منور ندارد!! یکی از بچه ها معطل نکرد، بلافاصله دستش را برد سیم شعله‌ور را گرفت و با دستش به زیر خاک برد حتی یک آخ هم نگفت.😔 🌷- نترسید ان‌شاءالله که دشمن متوجه این شعله نشد. صدای آن بسیجی قهرمان بود که با صدای جزغاله شدن دستش از زیر خاک درآمیخته بود. ولی او اصلاً ناله نکرد وقتی دستش را از زیر خاک بیرون آورد همه بچه ها دل‌شان ریش شد، بعضی رویشان را برگرداندند و بعضی با دست جلوی چشم‌هایشان را گرفتند، چون حتی توان نگاه کردن به آن را هم نداشتند. از آن دست فقط اسکلت استخوان باقی مانده بود که آن هم سیاه و سوخته بود. اما قلب بسیجی آرام گرفته بود، چون عملیات دیگر لو نرفته بود!😭😭 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093