#خاطرات_کوتاه_از_محمد_حسین
نمي دانستم توي كدام اتاق است. توي بيمارستان دنبالش مي گشتم. از جلوي اتاقش كه رد شدم صدا زد:«
مادر... اينجا هستم، بيا اينجا» رفتم توي اتاق، ديدم خوابيده و روي چشم اش را بسته است.
اصرار كردم بگويد از كجا و چه طور فهميده من آمده ام. گفت:
«كار خاصي نمي كنم. فقط وقتي مي خوابم سعي مي كنم مثل آدم بخوابم.»
🌷🕊🌷
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093