🍃صحبت‌های خانم رضایی (همکلاسی شهید علی حسینی) 🌹🍃🌹🍃🌹 از وقتی با این شهید عزیز آشنا شدم همه جا او را در کنارم احساس می‌کنم . یک روز که برای دایی جواد مجلسی ترتیب داده شده بود، توفیق آشپزی برای این مجلس نصیب من شد. و از خودش خواستم همه چی به خوبی پیش برود و بهترین سفره انداخته شود که همین طور هم شد. من برای اولین بار در این مجلس با دایی جواد آشنا شدم. خدا شاهد است بعد از این جریان هر وقت که به دایی جواد متوسل شدم جوابم را گرفتم. این برای من یک معجزه بود، یک رزق و روزی معنوی بود. بعد از این جریان شهید جواد علی حسینی را دایی جواد صدا می‌کنم. و الان تنها چیزی که از دایی جواد میخواهم شفاعت است. 🍃 خاطره شهید اهل حجب و حیا و چشم پاکی بود با این که سنش کم بود ولی به محرم و نامحرم اهمیت می داد. ایشان می گفتند بعضی وقتها جواد از مدرسه که برمی گشت، خانمها سر جوی آب بودند و لباس و ظرف می شستند، برای این که چشمش به نامحرم نیفتد راهش را دور می‌کرد واز باغها به خانه می رفت. بخاطر حجب و حیایی که داشت، راهی را که 1ساعت تا خانه فاصله داشت را ترجیح می داد به راهی که 10 دقیقه فاصله داشت. در زمان شاه معلم‌ها بدون حجاب بودند. یک روز که امتحان داشتیم، جواد روی برگه امتحانی خطاب به معلم نوشت، [موهای شما من را به یاد دم اسبی اندازد] و داخل کیف معلم گذاشت. معلم وقتی فهمید جواد این کار را کرده برای تنبیه او، در حضور دانش آموزان خودکاری لای انگشتان او گذاشت و محکم فشار داد.اما جواد خم به ابرو نیاورد. حتی در خانه این مسأله را مطرح نکرد. 🍃عنایت شهید به یکی از آشنایان روز تشییع جواد برادرش به مادر می گوید جواد چه شده، مادر می گوید فدایی علی اکبر امام حسین(ع) شده.😭 ایشان وقتی این را می شنود آنقدر گریه می کند و مشت به سینه اش می کوبد که گردنبند پاره می‌شود، بدون اینکه به کناری اش نگاه کند گردنبند را به او می دهد که برایش نگه دارد. بعد از تشییع هم همه متفرق می شوند هیچ یک از این دو خانم همدیگر را نمی شناختند. در مراسم ختم شهید این خانم متوسل به جواد می شود تا گردنبندش پیدا شود. هنوز زمانی نگذشته بود یک نفر را کنار خودش دید که گردنبند در دستش و آورده که تحویل او بدهد، او هم باصدای بلند می گوید، جواد چقدر تو برحقی. 🌹🍃🌹🍃🌹 اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲 شهیدعارف یوسف الهی 🆔@shahid_aref_64