*شب آرام ما و دلهره دوست* از گذاشتن عکس نوزاد شهید حمزه جهان‌دیده خجالت می‌کشم. دلم می‌خواست یکی تکذیب کند و بگوید که شهید اصلا دختر نداشته، یا اگر داشته نوزاد نبوده. از اینکه دو شب قبل، راحت خوابیدم. صبح راحت به کار و زندگی‌ام رسیدم، انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته، خجالت می‌کشم. دیروز زندگی ما تغییری نکرد. چندتا جوک گفتیم. به شجاعت دلیرمردان ایران درود فرستادیم و به حماقت دشمنان خندیدیم. اما همین دیروز، زندگی دخترکی تغییر کرد. دخترکی که توی عکس، با لباس نوزادی صورتی سیر شیرخورده و بی‌خبر از دنیا، به خواب عمیق فرو رفته. همان‌وقت پدر قهرمانش، سینه‌ جلوی دیوها سپر کرده، زخم برداشته تا دختری از ایران با ترس از خواب بلند نشود. شاید هم دخترک خواب قهرمانی پدرش را می‌بیند. خواب می‌بیند که دیوها حمله کردند و پدر یکی‌یکی زمینشان می‌زند و با هر زمین زدن، لاله‌های سرخ از جانش می‌ریزد روی خاک ایران. دیوها نابود شدند و سرنوشت دخترک‌ صورتی‌پوش تغییر کرد. از دیروز تا آخر عمر پدر برایش تبدیل شد به یک قاب عکس و چندخاطره و یک سنگ‌سرد. پدر شد بغض توی گلو بعد هربار شنیدن داستان قهرمانی. پدر شد حس دلتنگی و غرور کنارهم. از دیروز یک دختر شهید هم کنار نامش اضافه شد. کاش آسوده خوابیدن ما، هزینه‌ای به این بزرگی نداشت. شرمنده‌ام دختر شهید حمزه جهان‌دیده. ولی باور کن تا تو راه رفتن یاد بگیری باید پیراهن صورتی بپوشی و برویم مسجدالاقصی برای نماز. روزی که دیگر دیوی توی دنیا نخواهد ماند. انتقام خون پدرها دست دخترهاست😭