🌠بسم رب العزیز🌠
#ایثار.....
هوا تاریک شد"ابراهیم هادی"این بار اذان مغرب را با صدای دلنشین تری گفت💔
اصحاب عاشورایی سید الشهدا علیه السلام نیز با معرفتی دیگر اقامه نماز کردند💚
بچه ها با این که تعدادشان کم بود و وضعیت مناسبی نداشتند باز هم میخواستند به دل دشمن بزنند💘
اما تنها مانع،نداشتن سلاح مناسب و مهمات بود👌و
این شده بود خوره روح شان🥀
تنها سلاحی که داشتیم کلاشینکف و دو قبضه آرپیچی بود،آن هم با مهمات بسیار کم🌱
مهمات ما آنقدر کم بود که حتی بچه ها توی خاک هم به دنبال چند فشنگ میگشتند🐜
یک تیربار بدون فشنگ و از کار افتاده هم در کانال بود که عملاً فایدهای نداشت😏
روزهای گذشته در کانال آرپیچی و نارنجک وجود داشت و بچه ها با همان مقدار مهمات جلوی دشمن را میگرفتند👏
اما الان فقط چند فشنگ کلاشینکف برای بچه ها مانده بود و چند راکتآرپی جی که ابراهیم دستور داده بود برای شرایط خاص نگهداری شود ابراهیم بچههایی که هنوز تاب و توان داشتند را صدا کرد👈،در تاریکی شب آنها را مخفیانه به بیرون فرستاد وبه آنها گفت تا در اطراف کانال شهدا و جنازههای بعثی را بگردند و مهمات آب و آذوقه اگر وجود داشت به داخل کانال بیاورند🥀
برخی جان خود را در این راه دادند 😭و دیگر به کانال برنگشتند🌷
بعضی مقداری آب و مهمات میآوردند
و بعضی از بچه ها که توانایی شان از بقیه بیشتر بود برای آوردن مهمات و آب حتی تا نزدیکی نیروهای خودی هم پیش می رفتند،آنها به راحتی می توانستند خود را به نیروهای خودی برسانند و دیگر به کانال برنگردند،اما نیروی قدرتمند دیگری در کانال دست و پایشان را بسته بود👇
وفاو معرفت چنان با گوشت و خون شان آمیخته بود که پس از تحمل رنج های فراوان با همان تعداد فشنگی که پیدا کرده بودند دوباره به کانال باز میگشتندو با سختی هایش می ساختند😥
بچه هایی که برای آوردن مهمات و یا آب و آذوقه هر از چند گاهی در دل شب به میان کشتهشدگان میرفتند صحنه های دلخراش میدیدند که تا مدتها آزارشان می داد😔
آنها در بسیاری از مواقع مجبور بودند پیکر دوستان شهیدشان را وارسی کنند تا شاید چند عدد فشنگ و یا قمقمه آب بیابند😭
بعضی وقتهانیز در بین راه مجروحان را می دیدند که با دست و پاهای قطع شده دست به دامان آنها می شدند و جرعه ای آب طلب می کردند😥
در چنین مواقعی شرم و خجالت خوره ای بود که تا مدتها به جان بچه ها می افتاد و آنها را ذره ذره آب می کرد💔
یکی از رزمندگان کانال شبانه به اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت🥀
پس از بازگشت به کانال در حالی که بغض راه صحبت کردن را بر او بسته بود گفت:🌹
ادامه حکایت
#راز کانال کمیل.....
ان شاءالله فردا....
♡شما دعوت شدید♡
>,,,,🍃🌸🍃,,,<
@shahid_aref_64