گزیده خبرها
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۶۱) 📚 انتشارات عهدمانا کشیش با
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۶۲) 📚 انتشارات عهدمانا کشیش گفت : « خیلی دلم می خواهد بدانم مردی با چنین سخنان گهرباری که بوده است ؟ شرح زندگی اش، چگونه زیستنش و اینکه چه جایگاهی در دین اسلام دارد ... » جرج گفت : « خوب است که با شرح حال و زندگی علی آشنا شوی ، اما آنچه که بیشتر از هر چیزی باید دربارهٔ علی بدانی ، اندیشه و تفکرات اوست ، بخصوص برای تو که کشیشی و مردم به موعظهٔ تو نیازمندند. باید از خودمان بپرسیم : آیا زمین و گسترهٔ تاریخ بشر ، فقط گهوارهٔ مردی چون عیسی مسیح بوده است ؟ چه بسا پیامبران بسیاری بر روی زمین زندگی می کرده اند ؛ اما علی اگر نگوییم بالاتر ، کمتر از عیسی مسیح و دیگر پیامبران الهی نیست. شناخت این افراد و موعظه دربارهٔ آنها ، می تواند روح تشنهٔ بشر امروز را سیراب کند و من خوشحالم که تو امروز به واسطهٔ یک مشت نوشته های قدیمی ، دلت به سوی علی پرکشیده است.» کشیش گفت : « مسأله برای من ، یک مشت نوشته های قدیمی نیست ؛ من نسخه های خطی بسیاری دارم که حتی برخی از آنها را مطالعه هم نکرده ام . شاید این کتاب هم باید می رفت توی قفسهٔ کتابهای قدیمی ام ، اما آنچه مرا به موضوع علاقمند کرد ، دیدن یک رؤیا بود ، رؤیایی که در آن عیسی مسیح ، کودکی را به من داد و از من خواست تا از او مراقبت کنم . بعد از آن بود که به دنبال یافتن رابطهٔ عیسی مسیح و آن کودک ، با این کتاب و موضوع آن افتادم . » جرج با هیجان گفت : « شک نکن که این کودک همان علی است که عیسی مسیح شناخت. او و پرورش افکار و اندیشه هایش را به تو سپرده است تا بر پیکر انسانیت یک بار دیگر خون تازه ای دمیده شود ! کاری که سالها پیش من انجام دادم و حالا نوبت توست. » کشیش نگاهی به انبوه کتابهای جرج انداخت و گفت : « برخی از کتابهایت را که درباره علی است به من امانت بده تا در مدتی که در بیروت هستم ، آنها را مطالعه کنم. » جرج گفت : « با کمال میل این کار را خواهم کرد . نویسندگانی چون طه حسین و عبدالفتاح عبدالمقصود که هر دو مصری هستند ، دربارهٔ علی کتابهای خوبی نوشته اند ؛ مخصوصاً اگر علاقمند به دانستن حوادث دوران حکومت علی هستی ، کتاب ده جلدی عبدالمقصود را بخوان ... این کتاب را می دهم ببری . هر پنج جلد کتاب خودم را نیز می دهم و لازم نیست هیچکدام از آنها را به من برگردانی . ولی اگر روزی دربارهٔ علی کتاب نوشتی ، یک نسخه از آن را به من اهدا کن که تشنهٔ خواندن کتابهای خوب و دندانگیر دربارهٔ علی هستم . » کشیش لبخند زد و گفت : « شاید کتابی هم بنویسم ، اما نمی توانم از حالا دندانگیر بودنش را تضمین کنم ؛ آن هم برای کسی چون تو که با علی بزرگ شده ای و به کهولت رسیده ای . » جرج آهی کشید و گفت : « دعا کن حالا که با علی پیر شده ام ، با علی نیز بمیرم. » ↩️ ادامه دارد...