شهید محمدرضا خاوری با نام جهادی «حجت» از مجاهدان افغانستانی و فرمانده ارشد لشکر فاطمیون بود. او در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) به صورت داوطلبانه به سوریه رفت. شهید خاوری از دوستان نزدیک شهید علیرضا توسلی(ابوحامد)، فرمانده لشکر فاطمیون و شهید ایرانی این لشکر با نام مصطفی صدرزاده و عنوان جهادی «سید ابراهیم» بود. شهید خاوری یکی از موسسان این لشکر بود که با سِمَت های مختلفی از جمله مشاور عملیاتی در قرارگاه حلب، فرماندهی عملیات لشکر فاطمیون در محور دمشق، مسئولیت پشتیبانی لشکر و فرماندهی گردان الزهرا(س) که خودش آن را نامگذاری کرده بود، در سوریه جهاد میکرد. او سرانجام در سن 35 سالگی در جریان یک عملیات نظامی در 27 مهر 94 به شهادت رسید. پیکر مطهر او همزمان با سالروز واقعه 13 آبان،در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. زینب خاوری، خواهر شهید مدافع حرم سردار محمدرضا خاوری و آمنه رضایی مادر شهید این روزها از حماسه های رضا روایت میکنند و خاطرات این سردار مدافع حرم را مرور میکنند. بخش اول گفتگوی تفصیلی تسنیم با خواهر این شهید افغانستانی در اینجا قابل مشاهده است. بخش دوم این گفتگو با مادر و خواهر شهید در ادامه میآید:
رضا قصد ازدواج داشت. من تا قبل از اعزامش هم خیلی تلاش کردم مورد مناسبش را پیدا کنم و خودش هم میخواست. با شوخی در پیام به سید ابراهیم(شهید مصطفی صدرزاده) نوشت: «شما شاهد باش کسی به من زن نمیدهد و بیا برای من به خواستگاری برو.» سید ابراهیم هم گفت: «من برای شما آستین بالا میزنم.» اما متاسفانه قسمت نبود. رضا خیلی تلاش کرد همسری داشته باشد که همانند خودش باشد و در راه مبارزات کمکش کند.
بله؛ من که برای خواستگاری و در نظر گرفتن دختر پیش قدم میشدم میگفت: «برای من قیافه نیست. ایمان به خدا مهمتر است.» قبول داشتن ولایت فقیه و همراه بودن در مبارزات هم از معیارهای رضا بود. همیشه میگفتم: «اگر آشپزی بلد نباشد میخواهی چه کنی؟» میگفت: «من به یک راهی شکم خود را سیر میکنم.» اواخر حیاتش هم خانم ابوحامد از رضا میخواست از معیارهای خود کوتاه بیایید تا بتواند ازدواج کند. رضا هم میگفت: «کسی باشد که من را قبول کند، من مشکلی ندارم.»
از وقتی رضا شهید شده در تعریف از او زبانم بند میآید/ این بار که همه چیز خوب پیش میرفت، رضا شهید شد
زمانهایی که رضا در خانه بود خیلی مواقع عصبی میشدم که چرا وقتی خواستگاری میرویم دخترها قبول نمیکنند. رضا ویژگیهای بسیار خوبی داشت که من به شخصه در مرد دیگری ندیده بودم. مگر یک خانم از مرد خود چه میخواهد؟ تعریف کردن رضا برای من در آن زمان خیلی راحت بود. بین دختر خانمها تا اندازهای از رضا تعریف میکردم که خود آنها نیز تعجب میکردند. همه میگفتند چون من خواهرش هستم از رضا تعریف میکنم.
از وقتی رضا شهید شده است نمیتوانم از او تعریف کنم. زبانم بند میآید. قبل شهادت هم رضا به ریا اعتقادی نداشت. هر کار خوبی که انجام میداد کسی مطلع نمیشد. دلیلش هم این بود که کار را برای خداوند انجام میداد و مهم این بود که خدا دیده است. همیشه این توصیه را به من داشت که: «از مردم هیچ توقعی نداشته باش و همه کارهایتان برای خداوند باشد.»
حرم حضرت زینب(س) را نه ولی قول زیارت کربلا را به من داده بود. این بار قبل از رفتن به من گفته بود زودتر بروم تا قبل از اربعین بازگردم و با شما و مادر به کربلا برویم و بعد عمل میکنم و پلاتین پایم را درمیآورم که روبهراه شوم. این بار که برنامه ریزی برای ازدواج رضا هم داشتیم و همه چیز داشت خوب پیش میرفت، رضا شهید شد.
به برکت آبروی رضا مردم به ما هم احترام میگذارند
فرق بسیار است. الآن مردم احترام ویژه میگذارند که البته گمان میکنم این احترام برای ما نیست چرا که لیاقت آن را نداریم و این احترام به برکت آبروی رضا است. وظیفه ما سنگینتر شده است. دید مردم به ما تغییر کرده و میگویند ما خانواده شهید هستیم. باید همانند رضا بلند فکر کنیم و راهش را ادامه دهیم و همان آرمانها را داشته باشیم.
نه؛ من اصلا نمیتوانم همانند رضا باشم. از او کمک میخواهم که بتوانم در این مسیر بروم و راهش را بتوانم ادامه دهم تا مدیونش نباشم.
بعد از شهادت به من یک کف دست نشان دادند و گفتند این رضا است و با او خداحافظی کنید
خیلی چیزها؛ گاهی وقتی مادرم خانه نبود، من و رضا با هم آژ