به نام خدا این بزرگوار کربلایی امان الله مولوی که الان دستش از دنیا کوتاهه،از زمانی که من یادم میاد صبح به صبح با لباس کار وکفشهای محکمی که اثرات کار جوشکاری روشون بود، به سرعتِ باد از خیابونای شهر عبور می کرد و می رفت به کارگاه جوشکاریش،اونقدر تند می رفت که پسربچه هاش که با خودش می برد سر کار تا کار یاد بگیرن و بعدها واسه خودشون بشن که الحمدلله شدن ،دنبالش می دویدن اما همه ی حرفم این نیست! یه بارهم یه وسیله مهم کشاورزی را با نبود امکانات ساخت که اون زمان مثل توپ صدا کرد اما همه ی حرفم این نیست! عاشقِ امام حسین(ع) بود و جونش راهم برای هیات می داد ،بادیدن صفهای هیات آینده سازان علی اصغر(ع) که به همراه مرحوم کربلایی قنبرعلی و دیگران زحمت تشکیل شدنش را کشیده بود قند تو دلش آب می شد،همونا الان یلایی شدن که خودشون هیات داری می کنن و علم می کشن و با افتخار در خونه ی امام‌حسین(ع) نوکری می کنن. اما همه ی حرفم این نیست! خلاصه یه عمر با زحمت و آبروداری زندگی کرد ،اما همه ی حرفم این نیست،ایشون بنیانگذار یه دارالقران تو شهر وردنجون بود،هرچند با بی مهری های بعضی ها نتونست کارش را به پایان ببره و خودش ثمره ی کارش را ببینه، و دستش از دنیا کوتاه شد اما من یقین دارم با هر آیه قرانی که اونجا خونده میشه،با هر ذره کمکی که به مستمندی میشه،باهر ثانیه که بی خونه ای طعم خونه داشتن را می چشه،با هر ریال پولی که برای محرومی جمع میشه باهر تبسمی که به صورت یتیمی نقش می بنده هزار هزار خیرات نوشته می شه به حساب مرحوم کربلایی امان الله مولوی حرفم اینه: باقیات الصالحات یعنی این روحت شاد.راهت پر رهرو ان شاءالله