دست تضرع می برد سائل به سویش تا پُر شود آب حیاتی در سبویش اصلا کسی را دیده ای با نا امیدی برگشته باشد بی نصیب از خاک کویش؟ بخشیدن حیدر تفاوت داشت با غیر نازل نشد جبریل در مدح عدویش اسلام در ذات خودش عیبی ندارد بعد از سقیفه رفت اما آبرویش مردی که تکرار محمد بود بالذات مردی که زهرا بود اصلا مو به مویش مردی که ما دیوانه ها ما شیعیان هیچ دشمن سراپا بود محو خلق و خویش حرف شجاعت باشد از مردان بدر است هم سنگر شیر خدا حمزه عمویش بحث اصالت باشد از نسل قریش است قومی که حوض کوثر است آب وضویش افسوس گم شد قدر مردی که عدالت یک عمر گشته تشنه لب در جستجویش مهر سکوتی بر زبان، بندی به پایش خاری به چشم و استخوانی در گلویش لعنت به دنیایی که در آن سِرِّ خلقت در چاه افشا می شود راز مگویش شاید نجف رفتن برایت ساده باشد مردند خیلی ها ولی در آرزویش از بس اُبهّت دارد ایوان طلایش لکنت زبان می‌گیرد آدم رو به رویش با اینکه من پرونده ام خیلی سیاه است حال دلم با تو علی جان روبراه است ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592