. مرد میدان را دو چشم تر نمی ریزد بهم اذن میدانم بده، مادر نمی ریزد بهم دستخط مجتبی را روی چشمانت بکش خیمه با اذن حسن دیگر نمی ریزد بهم فکر جوشن را نکن، شخصاً حریف ازرقم هیبتم را اینهمه لشکر نمی ریزد بهم پیش زینب من به دست و پایت افتادم حسین پیکرم مثل علی اکبر نمی ریزد بهم مثل زهرا استخوان سینه ی من هم شکست میخِ پشت در از این بهتر نمی ریزد بهم با همین عمّامه، زخم ابروی من را ببند اینچنین دیگر دل خواهر نمی ریزد بهم لااقل با تیغ و نیزه سیزده قسمت شدم روی دامان توام که سر نمی ریزد بهم تشنه زیر نعل مرکب یاد تو بودم عمو همچو گودال تو این معبر نمی ریزد بهم گرچه لج کرد آن حرامی کاکلم را تاب داد حنجرم را کُندی خنجر نمی ریزد بهم غصه ی ناموس دارم که دگر چیزی مرا مثل غارت کردن معجر نمی ریزد بهم ✍ .