می‌کشند و می‌گریند توی شهر مهتابی گوشه عبایش را دسته‌های مرغابی او کنار در آمد غصه‌اش نمایان شد تکیه زد به در آنگاه چون گذشته گریان شد لحظه‌ای نگاه انداخت مرد روشن و بیدار هم به پیکر آن در هم به سینه‌ی دیوار بعد از آن علی ع هم رفت داغ او به دل‌ها ماند سوز این عزا هم باز سینه‌ی مرا سوزاند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️