لباسی از ابر پوشیدم کفشی از خاک عاشق بودم و دیوانه راه های پوشیده از برگ را پشت سر گذاشته به سوی تو آمدم پاییز بود و استانبول، پیر صدای آن پرنده زرد در همه جا پیچیده بود در دهلیز نشستیم و به پشتی ها تکیه دادیم نشستیم رو به آفتاب قدیمی در قاب پنجره فقط ما بودیم آنهایی که می آمدند و می رفتند فقط ما بودیم که با غروب گاه نجوا می‌کردیم و گاه نمی‌کردیم سکوت من آبستن فریاد باد بود وقتی حرف می‌زدم برگ های تو می‌ریختند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️