سلام دوستان ضمن تبریک ولادت کریم اهلبیت(ع) امشب به قافیه در شعر فارسی می پردازیم.... در بحث قبل با ردیف، جایگاه و مشخصات آن در اشعار فارسی آشنا شدیم حال در این بخش به بحث قافیه و انواع و اجزاء آن و همچنین جایگاه آن در شعر فارسی می پردازیم . تعریف قافیه: قافیه به کلمه یا کلماتی گفته می شود که قبل از ردیف آمده و حداقل در آخرین حرف اصلی کلمه با هم مشترک هستند. ( شاید بتوان گفت قافیه متشکل از حروف « صامت » و حرکاتی «مصوت ها » است که در آخرین کلمه هر بیت یا مصرع می آید ) مثال : هر کدام ازکلمات داخل پرانتز ها ( غَم، سَم، خَم ) ( خُم، دُم، سُم ) ( دَشت، هَشت، رَشت) ( کِشت، خِشت، زِشت) ( جوان ، زبان، کمان ) با یکدیگر هم قافیه هستند. به عبارتی دیگر حد اقل قافیه عبارت است از یک صامت ( هر یک از حروف الفبا ) و یک مصوت ( ــَــِــُــ ا ، او ، ای ) به عنوان مثال در شش کلمه اول حرف میم صامت و حرکت فتحه ( ـَــ ) در سه کلمه اول و ضمه (ــُــ) در سه کلمه دوم مصوت ها هستند. در سه کلمه سوم و چهارم نیز حرف (شت) صامت و حرکت فتحه ( ــَـ) در سه کلمه سوم و حرکت کسره ( ــِــ) در سه کلمه چهارم مصوت ها هستند. در سه کلمه آخر نیز نون حرف صامت و صدای کشیدة آ مصوت است. پس نتیجه آنکه کلمات قافیه باید حداقل در یک حرف صامت و حرکت مصوت مشترک باشند تا قافیه شوند به همین دلیل است که کلمات ( غَم، سَم، خَم با کلمات خُم، دُم، سُم ) و ( دَشت، هَشت، رَشت با کلمات کِشت، خِشت، زِشت) هم قافیه نیستند زیرا درست است که در صامت ها مشترک هستند اما در مصوت ها مشترک نیستند. تعریف حروف قافیه: گاهی کلمات قافیه بیش یک مصوت و صامت (حرکت و حرف) با هم مشترک هستند که به این حروف مشترک حروف قافیه گویندمثل ( اشت ) در کلمات کاشت ، داشت یا ( ست ) در کلمات دست و مست. هرچه تعداد حروف مشترك بيشتر باشد موسيقي شعر بالاتر است . حروف اصلی کلمات کدامند: حروف اصلی کلمه حرفی هستند که آنها را نمی توان از کلمه حذف کرد و اگر چنین کاری کنیم کلمه معنا ندارد.به عنوان مثال در کلمات ( دَست، مُشت، کاشت، قادر، یزدان، گرفتار) اگر آخرین حرف آنها را برداریم کلمات (دس، مش، کاش، قاد، یزدا، گرفتا) به دست می آید که کاملا بی معنا هستند اما در کلمات (دستم، مشت ها، کاشتی، قادرید، یزدانند، گرفتاران) اگر حروف ( م، ها، ی، ید، ند، ان ) را که جزء حروف اصلی کلمه نیستند؛ حذف کنیم کلمات ( دست، مشت، کاشت، قادر، یزدان، گرفتار) به دست می آید و هیچ گاه کلمات معنای خود را از دست نمی دهند. قافیه میانی : گاهی برای غنی تر كردن موسیقی شعر علاوه بر قافیه پایانی ، قافیه ای در میان مصراع می آید كه به آن قافیه میانی گویند . مثال : ملكا ذكر تو گویم كه تـو پـاكی و خـدایی نروم جز به همـان ره كه تـوام راه نمـایی همه در گاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم كه به توحید سزایی اجزاء قافیه : کلمات قافیه دارای چند بخش 1ـ حرف روی 2ـ حرف دخیل 3ـ ردف ( اصلی و زائد) 4ـ قید می باشد. تعریف حرف روی: آخرین حرف اصلی کلمه قافیه را حرف رَوَی گویند که این حرف باید در کلمات قافیه عیناً تکرار شود. برای تعيين و تشخیص حروف اصلی کلمه و حرف رَوّي بايد حروفي را كه زايد براصل كلمه است، كنار گذاشت تا حروف اصلی به دست آیند و آخرین حرف ، حرف روی است . حروف زاید کلمات عبارتنداز: 1ـ نشانه هاي جمع ( ان، ها، ات، ون ، ين ) مثل معلمین ، کتاب ها ، جزوات ، مداحان ، 2ـ ضماير پيوسته یا متصل مثل: دستم ، گشتی ، رفتید ، مستیم ، هستند ، که به ترتیب حروف ( م، ی ،ید، یم، ند ) ضمایر متصل هستند و حروف اصلی کلمات دست ، گشت، رفت، مست و هست می باشد. 3ـ نون مصدري وپسوندها. مثل : خواندن ، خوردن ، شکفتن، بستن نکته مهم: هرگاه بعد از رَوّي ،حرف يا حروفي بيايند،آن حرف يا حروف نيز بايدعينا تكرارگردند. تعریف حرف دخیل : هر گاه حرف ماقبل از حرف رَوَی متحرک باشد به آن حرف دخیل گویند. حرف دخیل در قافیه لازم نیست یکی باشد بلکه می تواند حروف متفاوت باشد به شرط اینکه ساکن نباشد به عنوان مثال در کلمات ( ذاکر، ناظر، طاهر، آخر) حرف را حرف روی و حروف ( ک، ظ، هـ، خ) حرف دخیل هستند یا در کلمات ( سلامت، ملامت، اقامت، ندامت قناعت، ضیافت = حرف تا حرف روی عین ، ف ، م حرف دخیل و صدای آ مصوّت است). نکته: حرف دخیل غالباً بعد از الف می آید که این الف را الف تأسیس گویند. تعریف حرف رِِدْف: گفتیم که حرف متحرک قبل از حرف رَوَی حرف دخیل نام دارد؛ اما اگر این حرف ساکن بود دیگر دخیل نام ندارد بلکه به آن رِِدْف گویند. ردف بردو نوع است: ادامه آموزش هفته بعد...... ارادت