🌷بسم الله الهادی🌷
🔴
#یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣4⃣1⃣
اینجوری هم سر سازمان بی کلاه می موند و نمی تونست درخواست های دیگه ای داشته باشه؛ هم یه نخبه ی ایرانی وسنی مذهب رو جذب گروهش کرده بود.
پس، از کم هزینه ترین و جوابگوترین راه ممکن شروع کردن. راهی که هنوزم بین سیاسیون دنیا حرفِ اول رو میزنه..
و اون ورود یک دختر زیبا به ماجرا و ایجاد یه داستان عشقی و رمانتیک بین دختر و دانیال بود.
حالا اون دختر جوان کسی نبود جز صوفی..
دختر عربی که با عنوانِ مُبلغِ داعش تو آلمان باید به دانیال نزدیک می شد و اون رو به خودش علاقمند می کرد، اون قدر زیاد که دانیال چشم بسته برایِ داشتنش، با پیوستن به داعش موافقت کنه و وقتی وارد شد اونقدر گرفتارش می کردن که دیگه راهی برایِ بازگشت مقابل خودش نمی دید..
غافل از اینکه ما از همه چیز با خبریم و قصدِ پیش دستی داریم... "
باورم نمی شد.. جای پای پدر و سازمانش در تمام بدبختی هایمان بود.
مبهوت از اتفاقاتی که تا آن لحظه فقط چند خطش را شنیده بودم، خواستارِ بیشتر دانستن، در سکوتی پرهیاهو، چشم به حسام دوختم. حسامی که حالا او را فرشته ی نجاتی می دیدم که زندگی ام را مدیونش بودم و خدایی که در اوجِ بی خدایی ام، هوایم را داشت..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶
@asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید