یکی از علاقمندان حاجی ملامحمد اشرفی مازندرانی عازم زیارت امام رضا بود برای خداحافظی به خدمت حاجی اشرفی آمده عرض کرد: به زیارت حضرت رضا میرویم آمدهام با شما وداع کنم. حاجی اشرفی نامه ای به او داد و فرمود:این نامه را به محضر امام رضا برسان و جوابش را برای من بیاور. آن شخص نامه را گرفته و مرخص شد ولی در تعجب بود که مگر حاجی نمی داند امام رضا در حال حیات نیست. خلاصه میگوید: وقتی که وارد حرم حضرت شدیم و زیارت کردیم من آن نامه را میان ضریح حضرت انداخته به امام عرض کردم ای آقای من حاجی جواب نامه را از شما خواسته است. تا آنکه روز آخر شد ما برای زیارت وداع آمدیم در حالی که من در حال تضرع مشغول خواندن دعا و زیارت بودم ناگهان دیدم خدام مشغول بیرون کردن زوار از حرم شدند و حرم را خلوت کردند ولی متوجه من نشدند من خیال کردم شاید یکی از بزرگان به حرم مشرف میشود و حرم را برای او قرق میکنند. تا آنکه بکلی حرم خالی شد. آنگاه دیدم میان ضریح حضرت، آقائی بسیار مجلل ونورانی بیرون تشریف آورده آمد ونزدیک من رسید. من سلام عرض کرده، پس عرض کردم: یابن رسول الله حاج اشرفی از شما جواب خواسته وقتی من به نزد ایشان رفتم جواب نامه ایشان را چه بگویم؟ حضرت فرمود: این شعر را بگو:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب کرده خانه و پس میهمان طلب
در این حال دیدم دوباره حرم پر از جمعیت است و مردم مشغول زیارتند پس از خراسان به مازندران آمدیم. من آمدم منزل حاجی اشرفی که جواب حضرت را برسانم تا من وارد خانه شدم وحاجی چشمش به من افتاد این شعر را خواند:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب کرده و خانه و پس میهمان طلب