سب لاغر ميان به کار آيد پادشاهي چند پسر داشت ، ولي يکي از آنها کوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران همه قدبلند و زيبا روي بودند. شاه به او با نظر نفرت و خوارکننده مي نگريست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقير مي کرد. آن پسر از روي هوش و بصيرت فهميد که چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مي نگرد، به پدر رو کرد و گفت : اي پدر! کوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نيست که هرکس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بيشتر است، چنانکه گوسفند پاکيزه است ، ولي فيل مردار بو گرفته مي باشد: آن شنيدي که لاغري دانا*** گفت بار به ابلهي فربه اسب تازي وگر ضعيف بود*** همچنان از طويله خر به شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت ، سخن او را پسنديدند، ولي برادران او، رنجيده خاطر شدند. تا مرد سخن نگفته باشد*** عيب و هنرش نهفته باشد هر پيسه گمان مبر نهالي * شايد که پلنگ خفته باشد اتفاقا در آن ايام سپاهي از دشمن براي جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين کسي که از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر کوتاه قد و بدقيافه بود، که با شجاعتي عالي ، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ايستاد و گفت : اي که شخص منت حقير نمود* تا درشتي هنر نپنداري اسب لاغر ميان ، به کار آيد*** روز ميدان نه گاو پرواري افراد سپاه دشمن بسيار، ول افراد سپاه پادشاه ،اندک بودند. هنگام شدت درگيري ، گروهي از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد کوتاه خطاب ته آنان نعره زد که : ((آهاي مردان ! بکوشيد و يا جامه زنان بپوشيد.)) همين نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشيد، دل به دريا زدند و همه با هم بر دشمن حمله کردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شکست خورد. شاه سر و چشمان همان پسر زا بوسيد و او را از نزديکان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مي نگريست و سرانجام او را وليعهد خود نمود. برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به بخورانند و او را بکشند. خواهر آنها از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محکم بر هم زد، پسر قد کوتاه با هوشياري مخصوصي که داشت جريان را فهميد و بي درنگ دست از غذا کشيد و گفت : ((محال است که هنرمندان بميرند و بي هنران زنده بمانند و جاي آنها را بگيرند.)) کس نيابد به زير سايه بوم *ور هماي از جهان شود معدوم پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبيه کرد و هر کدام از آنها را به يکي از گوشه هاي کشورش فرستاد، و بخشي از اموالش را به آنها داد و آنها را از مرکز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گرديد و نزاع و دشمني از ميان رفت . چنانچه گفته اند: ((ده درويش در گليمي بخسبند و دو پادشاه در اقليمي نگنجند.)) نيم ناني گر خورد مرد خدا*بذل درويشان کند نيمي دگر ملک اقلمي بگيرد پادشاه *** همچنان در بند اقليمي دگر ┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅ *اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم* کانال آموزشی فرهنگی خبری ٫٫آشنستان گلستان٫٫ قزوین @ashnastan_golestan ┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅