چهار سال پیش ازدواج کردم. زندگی آرومی داشتم. خانوادهم زیاد موافق ازدواجم نبودن و همسرم رو قبول نداشتم. یه جورایی تحویلش نمی گرفتن دو سال گذشت و پسرم به دنیا اومد گفت خونه رو به نامش بزنمکه مثلا هدیه داده باشم منم قبول کردم یه روز مادرم بهم گفت پسرم حواست به زن و زندگیت نیست. زنت داره خلاف میره.
گفتم مادر من خجالت بکش. شما ازش بدت میاد بیاد ولی دیگه چرا بعش تهمت میرنی؟
تا اونروز که رفتم خونه و دیدمصدای خندهی خانمم از اتاق بلند شده با عجله پر از شک و تردید در رو باز کردم...
https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd