خدا را دیدم
هفته قبل بود که جشنواره غذایی مقاومت محله مان رفتم، آش خوشمزه ای بود و پسرم از کشیدن نقاشی و رنگ آمیزی سر کیف آمده بود...
سرودهای حماسی هم پخش بودوتا مدت ها زیر لب شعار مرگ بر اسرائيل را با زبان کودکانه میگفت ومن کیف میکردم.
با خودم گفتم چرا درمسجد نه!
مسجد محله مان که مردم انقلابی کم ندارد و زنان و مردان همه درتکاپوی فعلی هستند که حکم جهاد رهبری در زمینه لبنان و غزه را پیاده کنند.
همین که بانوان هنرمند محله در خانه و مسجد کلاه میبافند وهدیه میدهند نشان از وظیفه شناسی بود.
همین هم شد تا گفتم، همه دست به کار شدن و ما به فکر اینکه میز برای فروش کم داریم...
و من در تک تک پیامهای رزرو میز و پخت آش مواساتی درمسجد و فروش خوراکی و کارت کشیدن ها فقط و فقط خدا رو دیدم
ایمانم به خدا بیشتر شد و حضورش را ملموس تر یافتم...
دیدم کسی دمنوش ۱۰ تومانی خرید وپای صندوق مبلغ ۲ میلیون تومانی حساب کرد.
فردی دیگر کارت و رمز را دراختیار صندوقدار گذاشت که هرچه خواهی بکش و۵تومان کشید...
ودیگری را که شام مهمانی ش را از مسجد خرید و رفت.
و مادرانی که با عشق فراوان غذا را تهیه و زیبا تزئین کردن...
و منی که درکار خدا ماندهام مثل همیشه
به امید ظهور ولی عصر و نابودی کفر زمان
#مسجد_کنی
#آشپزخانه_مقاومت
#نهضت_مادری_حسین_آباد
دعای عهد
ــــــــــــــــــــــــــ
🔻| روایت آشپزخانه مقاومت
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎|ایتا|
بله