#صبحت_را_با_لبخند_شروع_کن☺️
یه شب دیر وقت از سر کار بر میگشتم.
راه میانبر انتخاب کردم و از وسط قبرستون بزرگ روستا رد میشدم
وسط راه، سه تا خانم اومدن و گفتن: که خیلی میترسن و اگه میشه من همراهشون برم تا سر جاده
من هم گفتم: باشه و با هم حرکت کردیم
بعدش وسط راه من گفتم: حق دارین بترسین
من هم قدیما اون وقت ها که هنوز زنده بودم، از اینجا میترسیدم !
باید میدیدین
چطوری میدویدن 😂😂😂😂😂😂😂
برگی از خاطرات یک آدم مریض 😂😁😄😃
#کانال_آسیابسر
@asiabsar