أسيرِالله
مگر تو خود خیر نیستی ؟ هر چه غیر از تو نام خیر دارد اگر از تو فاصله بگیرد مگر شرّ نمی‌ شود ؟ و مگر
چه کرده‌ ای با دل من و چگونه تسخیر کرده‌ ای ذهنم را که هر کجا می‌ روم و با هر که می‌ نشینم همیشه در مقابل چشمانم قرار داری . تنها هم که می‌ شوم باز هم نمی‌ شود تو را از یادم پاک کنم . اگر مقصدت دیوانه شدنم بود دیوانه شدم آقا ! چنان یاد تو در ذهنم حک شده که هر فولادی را سوهان کنند باز هم توان پاک کردن یاد تو را ندارد و چنان از محبتت کاخی ساخته‌ ام در کوخ دلم که کوهی اگر روی دلم آوار شود روی دیوار محبت تو خراشی نمی‌ افتد . این کار کار توست ، به من اگر بود حتی یک لحظه هم یادت نمی‌ کردم و کلبه‌ ای از محبت تو در خانه ی دلم نبود . حالا که چنین عنایت کرده‌ ای به بی‌ سر و پایی چون من کاش می‌ گفتی تو که این طور مرا ديوانه ی خویش کرده‌ ای چرا از یک شب بخیر دریغ می‌ کنی ؟ مگر شنیدن یک شب بخیر از زبان تو برای دیوانه‌ ای چون من زیاد است ؟ شبت بخیر معشوق پر از ناز من ! محسن عباسی ولدی