ابوسعید ابوالخیر با جمعی از شاگردان در راه بود.
گفت:
«هر جا که نظر میکنم،
بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته.
کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.»
گفتند:
«کو؟ کجاست؟»
گفت:
«همه جاست.
هر جا که میتوان خدمتی کرد؛
یا هر جا که میتوان راحتی به دلی آورد.
آن جا که غمگینی هست
و آن جا که مسکینی هست.
آن جا که یاری طالب محبت است
و آن جا که رفیقی محتاج مروت.»
@aslematlab