۳۰۹)
#تینا
#قسمت_۳۰۹
کنار صندلی عروس و داماد، چهره بشاش و جذاب پدر، چشمم را گرفت. لبخندی بی اختیار بر لبانم نقش بست. کت و شلوار سرمه ای رنگش، جذابیتش را بیشتر می کرد. شیطنتم گل کرد و با خود گفتم:"بیچاره مادر، تقصیر نداشته که عاشقش شده و به خاطرش از خانه و خانواده ترد شده. الان اینقدر جذاب است، جوانیش چه بوده؟"
محو چهره خندان پدر بودم که صدای ریحانه در گوشم، مرا از حال خوش بیرون کشید:
-تینا کجایی؟ باید بریم کنار ساحل.
چادرم را مرتب کردم و به دنبالش راه افتادم.
از کنار پدر که گذشتم به لبخندی که در عمق وجودم نفوذ کرد، مهمانم کرد. دلم می خواست همان جا در آغوشش بکشم و پدرانه هایش را خرجم کند. لب گزیدم و سر به زیر انداختم. کنار ساحل ایستادم و ریحانه کنار برادرش.
خانم محمدی بالای سرشان قند می سابید. مادر کنار پدر ایستاد و رویا خانم هم کنار من جای گرفت.
مهمان های اتاق عقد، خودمانی بودند. چند نفر از خانواده عروس و چند نفر از خانواده داماد، مادر بزرگ روی صندلی گوشه اتاق، با چارقد سفید و چادر گلدارش نشسته بود. حضورش امید و آرامش را پیشکشم می کرد. چقدر حس شادی و شعف داشتم. با صدای بله گفتن ساحل، و صلوات فرستادن جمع، انگار از خواب پریدم. بعد از ریحانه، گونه ساحل را بوسیدم و تبریک گفتم.
برایشان آرزوی خوشبختی کردم.
خانم محمدی با لبخند همیشگی اش کنار گوشم گفت:
-بسه دیگه نوبت منه.
ببخشیدی گفتم و کنار رفتم. گونه ساحل را بوسید و تبریک گفت. نفهمیدم چه گفت که ساحل با چهره گشاده به سمتش برگشت و گفت:
-وای خیلی خوشحالم. خدا رو شکر.
کنجکاوانه نگاهشان کردم که ساحل گفت:
-با اجازه خانم محمدی، بچه ها ماه دیگه هم جشن ازدواج خانم محمدیه.
ریحانه هورایی گفت و همه تبریک گفتیم.
مراسم کادو دادن که تمام شد. دوباره در سالن کنار ساحل نشستم. تمام مدت دستش را در دستم گرفتم و او صبورانه با لبخندش، آرامش را مهمان وجودم می کرد.
ریحانه کنارم آمد:
-تینا، یه چیزی بهت می گم ولی هول نکنیا.
-چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
-گفتم که هول نکن. تا بگم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490