🪴بخوانیم و بیندیشیم
غزلی خاک نشین، تقدیم به حضرت عابدین
نشکن هستی من، قفل زبان را بشکن
به سکوتم نکش ای روح دل انگیز سخن
حیرتت هست به جا حجت روشن داری
پیش چشم تو به خون خفته دلیل روشن
مصلحت بود که دیروز به تب بنشینی
مصلحت بود که دردت بنشیند بر تن
ولی امروز تو کوهی که شکوهت جاری ست
تکیه گاهی تو به این شیرزن مردافکن
با سخن باید از امروز تو جولان بدهی
تا که بیرون نرود غالب از این جا دشمن
با عنایات تو نهضت به جلو خواهد رفت
بشکفی می شکفد باقی این باغ و چمن
نخل توحید، تو را می طلبد، جاری باش
از عطش دور نما ریشه ی این نخل کهن
ماه، افتاده روی خاک، علم را بردار
زیر نورت برسان سلسه ات را به وطن
مو پریشانی من خوب تو را ریخت به هم
روی پا باش بزن شانه به این شانه ی من
یادگار سفر عشق غزل سازی کن
تا به آخر بسرا مرثیه ی پیراهن
فتح کن با سخنت شام سیه روزان را
ریشه ی فتنه و تزویر در این شهر بزن
کوفه را شام کن از شام ببر ظلمت را
کند کن تیزی شمشیر ستم را به سخن
از سلیمان تو گم گشته یکی انگشتر
خاتمش را بستان باز پس از اهریمن
چون که زینب به زبان تو سخن می گوید
دست بسته به سر شانه ی او دست بزن
سر خورشید به نی آیه به لب می خواهد
گل بکاری تو در این وادیه، خرمن خرمن
خطبه ات خون خدا را جریان خواهد داد
تشنگان را برسان جامی از این چشمه سخن
ذوالفقار سخنت برق زند، تا آخر
دیده خورشید تو را شاعرت از این روزن
التماس دعای خیر
سید علی میری رکن آبادی
🪴#تفکرخونه@Tafakwr