یکی از یاران شهید زین‏الدین می‏گوید: «شبی در مقر فرماندهی بودیم و ایشان به مأموریتی طولانی رفته بود. دیروقت بود و همه ما مستِ خواب و سرگرم رؤیاهای خوش بودیم که ناگهانْ صدای گریه‏ای، رشته‏های رنگارنگ خوابمان را آشفت. از صدای حزین گریه زین‏الدین که در مقر پیچیده بود، دانستیم که آقا مهدی تازه از مأموریت برگشته است». @astanehmehr