#قسمت_چهل_و_دوم
🎧
#رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت ۴۱
لیلیت بیاد روزایی افتاد که اونو باامام زمان اشتباه گرفته بود ...لیلیت دست از دعا برنمیداشت و غم بزرگی تو دلش لونه کرده بود تا خواب سیدمهدی رو دید آه چه خوابی !....مهدی جان تویی؟! به همه میگفت دیدین گفتم اشتباه میکردین دیدین سید مهدی من برگشته....ولی...😔 اون دیوانه وار برای اونی که توی خواب دیده بود گریه میکرد
...فردا اول ماه رمضون بود و لیلیت برای اولبن بار روزه رو تجربه میکرد اون تحمل میکرد اما تالحظه افطار صبرکرد و به شیرینی تجربه شو کامل کرد ولی برای دعای سرافطار بازم دعاکرد که خدا سیدمهدی رو بهش برسونه ... آخ که این فکرو رها نمیکنه که اون برمیگرده!
تمام روزهای سخت روزه داری رو بیاد سیدمهدی که درآب افتاده بود ویا اسیر شده باشه تحمل میکرد...
خواهر نویدی هرنصفه شب نیم ساعت غیبش میزد و لیلیت فکر میکرد اون دستشوییه ولی چرا اینقدر دیر میکرد؟لیلیت یه شب دنبالش کرد و دید که اون رفته پشت سنگرا و...خیلی ازش خوشش اومد اونم باحرفایی که اونشب میزد ✨
یادتونه که لیلیت خیییلی عصبی شد وقتی عقیل از اون خواستگاری کرد وای فکر کن! سید عجب رفیق نامرامی داشتا !!لیلیت با ناله عکس پاره ی سیدمهدی دردودل میکرد و میگفت چرابرنمیگردی تا من انقدر بدبخت نباشم ..😭
موافقین تا ادامه ماجرارو امشب بشنویم ؟
باهم بقیه ماجرارو بشنویم
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c