2_144143775876207992.mp3
6.79M
🎧 توی قسمت قبل باهم شنیدیم که... لیلیت از حد اضطراب فوق العاده ش مریض شد و همگی نگران اون بودن هرشب گریه میکرد و با مسیح حرف میزد مرتب دکتر میرفت و آخرش پیش روانشناس رفت جواب قبول شده های دانشگاه که اومد دید قبول نشده و برای همین بیشتراز قبل از همه چیز شاکی شده بود 😔 یه روز لیلیت برای دل خودش رفت امامزاده وچندتا تی تاب خیرات برد. لیلیت بلند بلند گریه میکرد و به اطرافش توجه نداشت مرد جوان تی تابی برداشت و.... لیلیت فکر میکرد کجا اون رو دیده یاد تابلوی خودش افتاد.... اون با امامزاده عهدی بست از اون روز احساسش بهترشده بود... 🍃و امشب ادامه رمان رو باهم می‌شنویم... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c