ای سر که پر خونی به چشمم آشنایی
گویا سر بابم حسین سر جدایی
سرت بنازم ای پدر
شبم ز رویت شد سحر
پدر حسین جان
*****
از لطف خود شرمندهام کردی پدر جان
گر مرده بودم زندهام کردی پدر جان
اما چرا دیر آمدی
رفتی جوان، پیر آمدی
پدر حسین جان
*****
چون تو مهی ویرانه را روشن نکرده
با سر کسی از دخترش دیدن نکرده
سرت شده مهمان من
کو پیکرت جانان من
پدر حسین جان
*****
در جمع ما تا آشیان کردی پدر جان
با چشم دنبال که میگردی پدر جان
نگاهِ یاری میکنی
یا سرشماری میکنی
پدر حسین جان
*****
در کوفه یک دم آمدی و زود رفتی
دیدی که زینب بی تحمل بود و رفتی
رفتی و امشب آمدی
چون اشک زینب آمدی
پدر حسین جان
*****
من کار سقایی به اشک دیده دارم
مهمان نوازی از سر ببریده دارم
شام یتیمی شد سحر
ای شامیان اینم پدر!
پدر حسین جان
*****
بابا ببین قدر و مقام دخترت را
عمه تنت بوسید و من بوسم سرت را
خواهی اگر رقیه را
با خود ببر رقیه را
پدر حسین جان
*****
دیدم چو بوسد عمهام زیر گلویت
من هم به خیمه دیده کردم آرزویت
امشب ببوسم این گلو
رسیدهام بر آرزو
پدر حسین جان
*****
قوت ندارم تا که رویت را بشویم
با اشک، خونهای گلویت را بشویم
پیش سرت دل دادهام
از دست و پا افتادهام
پدر حسین جان
*****
رنگ تو و من زرد از غم گشته بابا
چشم تو و من خیره در هم گشته بابا
آخر بکن لطفی به من
چیزی بگو حرفی بزن
پدر حسین جان