🔺 به مناسبت سالگرد شهادت سردار دلها؛ حاج قاسم سلیمانی 🔰 مباد که... 💠 قرن ها پیش ، منصور حلاج سرود: رضا دادم به عشق او اگر غارت کند جانم که جان صد چو من بادا فدای عشق جانانم به زخم ِ عشق او سازم که زخمش مرهم جان است به داغِ درد او سازم که درد اوست درمانم غمی کز عشقِ یار آید به شادی بر سرش گیرم به هر چه دوست فرماید غلامِ بنده فرمانم مرا گویند کارامِ دل از دیدارِ دیگر شو معاذ الله که در عالم دلارامی دگر دارم و قرن ها گذشت ، تا شاید روزگار بیابد گمشده اش را فراوانی از مردم دنیا را برگزیدند و مرگ برایشان انجامی دهشتناک بود : قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم . جمعه/۸ حتی فراوانی از مومنان ، چون به پیروزی رسیدند ، یا خود بت شدند و یا خانه دلشان ، بتخانه شد: و جاوزها ببنی اسراییل البحر فاتوا علی قوم یعکفون علی اصنام لهم قالوا یا موسی اجعل لنا الها کنا لهم الهه. اعراف/ ۱۳۸ در این میانه گمشده اش را یافت . مردی از جنس باور ، که مرگ را به سخره گرفت ، مرزها را در نوردید ، تیغِ بی باکی اش شب را درید ، نه به افق ها ، که به آفاق هم بسنده نکرد و نگاهش دور دست ها را تسخیر کرد او می فهمید که براده های انسانی ، مغناطیسی از جنس یقین می خواهد ... و فهمید که یقین را نمی توان در شرک آباد و شک آباد یافت. برای همین شال و کلاه کرد برای کوچ: فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا . آل عمران/۱۹۵ از خدا پنهان نیست ، از شما چه پنهان که بعضی زیر ستاره هایی که بر دوششان نشست، نشستند ، اما شهید مغناطیسِ ما ستاره ها را هم به آسمان بازگرداند. مگر می توان شیعه مقتدر بود و دل به کوچه و پس کوچه های دنیا داد؟ مگر برایمان این آیت نازل نشد که: و فی السماء رزقکم افسوس که ما حتی شهیدان را که مقصد راهند ، ایستگاهی کرده ایم. سالگرد عروجشان که می رسد ، تازه یادمان می افتد که باید کاری کنیم. سردار بی قرینه را باید شناخت ، هماره و همیشه ... و هر چه بنویسیم و بخوانیم، کم است. اکنون برای شما که از کهیعص به کربلا می روید ، به چند راز بسنده می کنم. یک: شهید سلیمانی، خود یک امت بود ، قلبش اوردگاه خون فطری همه مردمان بود ، از این رو روز شهادتش ، رستنگاه یک امت شد . او شناسه یک امت بود ، با هویتی هوشمند، خلاق ، جسور ، فعال ، متدین ، منحصر به فرد و مقتدر خیلی ها همین که جذب در امت شوند، کافیست ، اما شهید مقتدر ما خط شکن امت شد تا در عرصه های جدید حضور یابد. دو: شهید سلیمانی را شهید معرکه دانستند و پیکر مبارکش را بدون غسل و کفن در مزار شهدای کرمان کاشتند . راز اینجاست که نه او شهید معرکه ، که خود ، معرکه بود. هر جا بود ، معرکه آنجا بود . و شاید بهتر این که هر جا معرکه ای بود ، او را می شد دید. اینجا تکرار ، تذکر است. مگر می توان شیعه مقتدر بود و دل به کوچه و پس کوچه های دنیا داد؟ مگر برایمان این آیت نازل نشد که: و فی السماء رزقکم سه : شهید سلیمانی ، یک جبهه سازِ جبهه دار ِ جبهه پیشه بود. مغناطیس او براده های بالقوه مردمان را بالفعل کرد... و اگر مغناطیس نباشد ، براده ها گرد هم نمی آیند در زمهریر ِ بهمنِ آن سال گل کاشت پا به پای بهاران چهار: شهید سلیمانی ، در پس لحظه های کال ، پختگی ها را می دید ، از این رو هیچگاه نا امید نشد: آن سوی قلمرو چشم هامان درختانی ایستاده اند هزار بار سبزتر از جنگل کال مومن مقتدر تنها جبهه ساز نیست، پیشه او جبهه سازی است. این جبهه پیشگی ، رسالت محور است: و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا پنج: شهید سلیمانی حجاب های تفاخر و شهرت را از هم گسیخت ، همچنان که داعش را. این ها قبل از داعش قربانی اراده اش شدند. در این باره آنقدر تلخی ها دیده ایم که بماند. شش: شهید سلیمانی ، نماد یک تابعِ هوشمند بود . تابع بود ، چرا که هماره به قبله انقلاب دل بست و با اذان امام انقلاب نماز گذارد ، اما از خود تحلیل داشت. و افسوس که بسیاری از این تحلیل های شخصی و شخصیتی اش را همچنان محرمانه تلقی کرده ایم و حالا او به رسم " و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء " زنده تر از قبل است : برتر از آفتاب می تابی چون نظر می کنیم بالا را و ماییم و بغض فراق: تو نیستی و عکس تو در قاب، لبخند می زند به تماشای تصویر او می ایستم آنگاه در ذهن من یک آبی یک زرد به هم می آیند آیا تو در آینده یک درخت خواهی شد؟ و حالا اوست در رکاب بالا بلندِ حضرت امام مهدی موعود موجود ، عجل الله تعالی فرجه الشریف است: هر شب از چشم هات می شنوم نفسِ پاکِ صبح فردا را مباد که حجم مرگبار سیاست پیشگان دیپلمات! بر چهره اش غبار بنشاند. مباد که دل به دنیا داده ها برایش شناسنامه صادر کنند مباد که اهل تزویر برایش سردیس و تندیس بسازند. مباد که قیچی تحریف ، شاهین پرندهِ جلدِ خدایمان را بچیند