هدایت شده از ذاکرین
امروز غم انگیز ترین روز عمرم بود با اینکه هر روز خانومای باردار زیادی بهم مراجعه میکردن ولی امروز یه مورد عجیب داشتم .آخر وقت کاریم بود که زنی با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. شش‌ماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنج‌ساله‌اش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچه‌ ش تکان نمی‌خورد. گفت: «سر خاک پسرم بودم که احساس کردم بچه‌ توی شکمم تکون نمی‌خوره. بهم شربت و نبات‌داغ دادن ولی باز هم حسش نکردم.»سریع گفتم بخواب ببینمت...رفتم قلب بچه را پیدا کنم خوشبختانه یه صدای ضعیفی رو حس کردم اما یه دفه دیدم چشمای زن بیچاره....👇😔 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db 😭👆