هدایت شده از ذاکرین
روزی که دوتا همزمان برام بوده شده بودم خبر داغ محله ... که سال تا سال میدیدمش و دوتا دختر بزرگ تر از من داشت اومده بود خونمون و با چرب زبونی اظهار خوشحالی میکرد و به خانوم جونم میگفت من میدونستم این دختر بلنده مادر ساده ی من هم از خوشحالیش داشت ریز تا درشت خواستگارامو براش توضیح میداد موقع رفتنش یه تکون خیلی عجیبی بخودش داد گفتم حتما از یه جا نشستن پاش درد گرفته ولی بی خبر از اینکه اون داشت کار خودش رو میکرد شب منتظر خواستگار بودیم که با تعجب فراوون از پشت پنجره دیدم خواستگار من با گل و شیرینی جلو در خونه ی همسایه است😳 فورا رفتم پشت که صبح زن همسایه بهش تکیه داده بود رو نگاه کردم چیزی دیدم که بند اومد‌‌‌‌‌.....👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9