هدایت شده از ذاکرین
مهتاب هستم...سه سالم بود که بی مادر شدم...پانزده سال بیشتر نداشتم که آقام گفت باید با پیرمرد پولدار روستامون که وضع مالی خوبی داشت کنم...همه از بداخلاقی و سن بالای خواستگارم حرف میزدند و برام دلسوزی می‌کردند..منم شب و روز گریه میکردم... تا حالا ندیده بودمش...تا شب خواستگاری..شب منتظر بودم که با یه مرد مسن روبه رو بشم ولی در کمال ناباوری....👇😳 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه دختری از 👆