و بچه‌ام بخورم. بتوانم خانه بخرم. همین. * ‌دوست‌ داری بچه‌ات چه کاره شود؟ دوست دارم باسواد شود. کاری کند که به او افتخار کنم. * ‌می‌خواهی چندتا بچه داشته باشی؟ با این وضعیت خرج و گرانی، همین یکی را بزرگ کنم به سرانجام برسانم بس است. خیلی مشکل داریم. حس می‌کنم سخت است؛ زندگی سخت است. بچه کوچک و مریضی و بدبختی. خانه می‌خواهیم. آواره‌ایم. کمک می‌خواهیم. اگر مسئولان کمک کنند ممنونشان هستیم. چشم ما به دست آنهاست و دست آنها در دست خداست. کمک کنند خانه‌ای بسازیم و زندگی‌ای به هم بزنیم. * ‌خانه خانواده خانمتان کجاست؟ خانواده خانمم در یک پارکینگ زندگی می‌کنند. * ‌وسایل گرم‌کننده و سرد‌کننده دارید؟ بخاری نداریم. یک اجاق گاز است که همیشه وسط اتاق روشن است. * ‌وسایل خانه چطور؟ یخچال؟ تلویزیون و ...؟ یخچال داریم اما تلویزیون نه. * ‌چند نفر در آن پارکینگ زندگی می‌کنند؟ هشت نفر خودمانیم، سه تا داماد و سه تا دختربچه یکی از دامادها. ‌* متولد چه سالی هستی؟ نمی‌دانم به خدا متولد چه سالی هستم. * ‌همسن و سال‌ها و دوستانت تو را می‌بینند چه می‌گویند؟ چه کار می‌کنند؟ همسن‌و‌سال‌هایم بازی می‌کنند. مدرسه می‌روند. هیچی نمی‌گویند. خدا قسمت کند موفق شوند. اگر هم چیزی بگویند می‌گویم قسمت بود. قسمت بود زود عروسی کنم و خدا زود بهم بچه بدهد. ‌* دوست داشتی الان مدرسه می‌رفتی؟ بله، دوست داشتم باسواد بودم، اما چون زیردست نامادری بودیم ما را مدرسه نگذاشتند. * ‌مادرت کجاست؟ مادرم طلاق گرفت و رفت. آنها پیر بودند. در روستا زندگی می‌کردند. امکانات نبود. حالا چند سالی‌ است آمدیم شهر و امکانات هست