شبی در محفلی با آه و سوزی شنیدستم که پیر پاره دوزی چنین می گفت با سوز و گدازی گِلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم گرفتم آن گِل و کردم خمیری خمیری نرم نیکو چون حریری معطر بود و خوب و دلپذیری بدو گفتم که مشکی یا عَبیری که از بوی دلاویز تو مستم همه گِل های عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم چو گِل بشنید این گفت و شنودم بگفتا من گِلی ناچیز بودم و لیکن مدتی با گُل نشستم گُل اندر زیر پا گسترده پر کرد مرا با همنشینی مفتخر کرد چو عمرم مدتی با گُل گذر کرد کمال همنشین در من اثر کرد و گر نه من همان خاکم که هستم 🔻 تضمین قطعه سعدی ✍ ملک الشعرای بهار ✨@avayeqoqnus