_«چه مدتی است که در جبهه خدمت می کنی؟»
_«شش ماه و هفت روز»
_«بهت یک نصیحت میکنم؛ شایدم یک وصیت!»
_«آن چیست؟»
_«روز شماری مکن. حتی اگر فکر میکنی در مهلکه افتادهای روز شماری مکن! حالا هم لحظه شماری مکن! شب نمیتواند تمام نشود. طبیعت شب آن است که برود رو به صبح...
نمیتواند یک جا بماند. مجبور است بگذرد.
اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها
کنی، خودت گذر لحظهها را سنگین و
سنگینتر میکنی؛
بگذار شب هم راه خودش را برود.»
🔻 از رمان "طریق بسمل شدن"
✍🏻 محمود دولت آبادی
#بریده_کتاب
✨
@avayeqoqnus✨