بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت نود با حکم الهی عدو سبب خیر شده بود. در این چند ساعت عراقی‌ها به خواب رفته بودند و ما را به حال خودمان رها کرده بودند تا توشه معنوی برای باقیمانده راه برداریم و بقیه ی مسیر را با خلوص یقین و توکل بیشتری طی کنیم. از یکی از طلبه‌ها که نزدیک تر بود پرسیدم: برادران مجروح در اینجا نیستند؟ گفت: نه خواهر، اینجا سالم ها را مجروح می‌کنند. بچه ها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان و البته به کمک چند تا از عناصر خودفروخته ی خودمان انتخاب می‌کردند. ناجوانمردانه تر از عراقی‌ها خودی هایی بودند که به بهای چند نخ سیگار چوب حراج به انسانیت و مردانگی و غیرت می‌زدند. آنها انگشت روی بچه ها می گذاشتند و آنها را به اتاق شکنجه روانه می کردند. این افراد ایرانی هایی بودند که برای ادامه زندگی، خون دیگران را می ریختند و برای اینکه رنج کمتری را تحمل کنند دیگران را به رنج بیشتر می انداختند. این جاسوس‌ها روی هر کس انگشت حرس الخمینی (پاسدار ) می‌گذاشتند، او را با پای خودش می بردند اما روی چهار دست و پا و چهره خونین و مالین برمی گرداندند که اصلاً قابل شناسایی نبود. معیار حرس الخمینی ( پاسدار ) بودن ریش و نماز بود. توی این چند روز هم که ریش همه بلند شده بود. سرباز‌های عراقی وقتی می آمدند داخل که حرس الخمینی (پاسدار) انتخاب کنند، جلوی بینی شان را به علامت تعفن می‌گرفتند. طبیعی بود! دویست نفر آدم بالغ را در یک اتاق بیست و چهار متری گذاشته بودند و روزی یکبار در را به رویشان باز می‌کردند. بچه ها برای اینکه این فضای ظالمانه و دلخراش را قابل تحمل کنند همه چیز را به خنده و شوخی گرفته بودند. می‌نشستند توی صف کتک خوردی اما اسمش را گذاشته بودند، هوا خوری. لباس های ضخیم و آستین بلند را چند تایی تن همدیگر می کردند که شدت ضربات کابل ها را کمتر احساس کنند. بعضی‌ها از سر غیظ و غضب خارج از نوبت بی اندازه شکنجه می‌دادند. یکی از بچه ها می گفت: آخه استاد کریم! این هم شد انصاف. تا بچه بودیم زیر شلاق آقامون بودیم. مدرسه رو که شدیم زیر شلاق معلم رفتیم. مدرسه هم که تمام شد افتادیم زیر شلاق این نامسلمان ها! یکی دیگه گفت: شانس را ببین من فردا، آخرین روز خدمت وظیفه ام بود. یکی دیگه گفت: قسمت ما را ببین که با ویزا و بلیط آمریکا، اسیر عراقی ها شدیم. اگه دو روز جنگ دیرتر شروع شده بود من حالا تگزاس بودم. هر کس سرگرم تحلیل شانس و تقدیر خودش بود. هنوز جمله اش تمام نشده بود که دوباره احضار شد... پایان قسمت نود 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB