بسم الله الفاطمه برای اوناییکه نمیدونن چرا میگیم حضرت مادر (س) میگم: همیشه در حاجات و سختی های زندگی به سایر معصومین غیر از حضرت مادر (س) متوسل میشدم، ایشان دردانه ای بودند که هیبتشان باعث شده بود جرات ورود به ساحت توسلشان را به خودم ندهم؛اما... مدتی بود که فردی وارد زندگیم شده بود و ارتباط مان داشت جدی میشد؛ برای گفتگو پیرامون قراردادمان اینبار در حرم مطهر امام رضا علیه السلام قرار گذاشتم چرا که روز جمعه بود و من بنا داشتم زیارت بروم، عصر پنجشنبه خسته از کار برگشتم منزل و تصمیم گرفتم نیم ساعتی بخوابم... یادم هست آنقَدَر خسته بودم که تنم را کف هال ول کردم و در میانه گفتگو با خواهرم که برای صحبت با من کنارم دراز کشیده بود خواب مرا با خود برد... هنوز به خواب عمیق نرفته بودم که خودم را در مسیر شیخ طوسی کنار پله های دار الحجه دیدم روز بود و خورشید می تابید اما اضطراب عنصر منتشر در فضا و جو خوابم بود و من متوجه آن بودم،... بناگاه بی اراده ذکر یا فاطمه (س) بر زبانم جاری شد و من با فریاد ادایش کردم، یکباره خودم را نشسته دیدم... که خواهر و مادرم نگران پرسیدند: چیشد؟😳 تمام صحنه رویا و درک فضا و جاری شدن ذکر یا فاطمه (س) فقط چند لحظه بیشتر طول نکشیده بود اما قلبم به شدت میکوبید... و همین ها کافی بود تا باعث شود نسبت به فرد مورد قرار فردا و قراردادمان مردد شوم... محل قرار حرم بود اما اینکه کجای حرم همدیگر را ببینیم از قبل مشخص نبود و واگذار شده بود به همان زمان بصورت تلفنی... روز جمعه در ساعت مقرر بعد از چند تماس تلفنی و هماهنگی رسیدم به کنار پله های دارالحجه در مسیر شیخ طوسی😳‼️‼️ دیگر به یقین میدانستم رویای دیشبم پیامی از سوی حضرت " مادرم" بود... آن قرار به صورت صوری برگزار شد به طوریکه حتی طرف مقابل هم متوجه شکست تلاش هایش شده بود و در تمام طول مدت بر خلاف برنامه ریزی ها برای پشبرد گفتگوهای قبلی، دست و پا میزد که نظرم را به شرایط مثبت قبل برگرداند، نمی دانم آیا ذهنش درگیر چرایی آن وضعیت شده بود یا نه؟! از طرف فرد مزبور ارتباط تا یکماه بعد از آن هنوز ادامه داشت و من هنوز علت اخطار حضرت "مادرم" (س) را نمیدانستم گاهی خود نیز ار سر حس کنجکاوی و وسوسه ی حل معما، به این ادامه تن میدادم. تا بعد از حدود یک ماه و نیم که متوجه شدم آنها که یک تیم چهارنفره ی کلاهبردار هستند و به معرفی یکی از اعضایشان که مرا میشناخت به نیت کلاهبرداری مادی با نقشه از قبل تعیین شده سراغ من آمده اند، هنوز شکست را نپذیرفته و به امید دوباره، تلاش دارند همچنان ارتباط را برقرار نگه دارند؛ تصمیم به قطع ارتباط گرفتم و تصمیم داشتم با پیدا کردنشان درسی بهشون بدم... که دوباره پیام آمد به این معنا که موضوع را رها کنم 😑... اینبار دیگر به حرمت حضرت "مادرم" سر تبعیت فرود آورده و به حرمت نگرانی شان، با ایشان عهد کردم کامل موضوع را رها کنم... از آن روز بخودم اجازه دادم که همیشه در واگویه ها و دلگویه هایم ایشان را " مادر" خطاب کنم هر چند که سید و از اولاد ایشان نیستم... از آن زمان بود که فهمیدم مادریِ ایشان به معنیِ قبل از رخداد حوادث تلخ نگرانت بودن است. ✍ مـحـمــ🔆ــد @yahtadoon 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB