🌹🍃فرزندی قانع بود و هیچ‌وقت تقاضای بی موردی از ما نداشت. حتی پول‌توجیبی از ما دریافت نمی‌کرد. 🌹🍃هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که راهش به مسجد محله باز شد و نمازخواندنش شروع شد. مادرش می‌گفت: وقتی من نماز امام زمان(عج) را می‌خواندم میثم شنیده و یاد گرفته بود. حدوداً 9 ساله بود که این نماز را در مسجد خوانده بود. 🌹🍃از همان دوران هم عضو بسیج دانش آموزی شد. میثم بیشتر از سنش زحمت میکشید و خانواده را درک میکرد. در کنار صلابت مردانه اش همیشه خنده بر لب داشت و همانطور که پدر را تنها نمیگذاشت کمک حال مادر هم بود. 🌹🍃 وقتی زحمات پدر را دید تصمیم گرفته پایش کار کند. در کار کردن رضایت صاحبکار برایش خیلی مهم بود سعی می کرد حق صاحب کار ضایع نشود و تلاشش را می کرد که کار را تمام و کمال انجام دهد. 🌹🍃 میثم اهل ظاهرسازی نبود. تنها دغدغه اش بی عدالتی بود. و هر وقت ریاکاری و یا بی عدالتی میدید خیلی ناراحت میشد و حرص میخورد.  🌹🍃 خیلی عاشق حضرت زینب(ع) بود. همیشه دنبال این بود که برای امام حسین(ع) کار کند. به هیچ عنوان ظاهرسازی را دوست نداشت، شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد شهید شود(چون ظاهرش به شهدایی که می‌شناسیم نمی‌خورد) در حالی که باطنش چیز دیگری بود. همیشه از بی‌عدالتی‌ها ناراحت بود و در این باره خیلی با من درد و دل می‌کرد. به او می گفتم:«میثم! انقدر خودت را اذیت نکن، از همان اول که اسلام بوده تا به امروز همیشه این بی عدالتی‌ها وجود داشته و اگر بخواهی خودت را اذیت کنی چیزی از اعصابت باقی نمی‌ماند». ولی همیشه از این موضوع ناراحت بوده و حرص می‌خورد. 🌹🍃خیلی اهل تفریح بود. با هم گردش و کوه می‌رفتیم. هر کجا که از طرف محل کارش می‌رفت و مناسب بود، بعد از آن، من را هم می‌برد. همه جا هم با موتور می‌رفتیم. سفر هم زیاد می‌رفتیم. خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود/قبل از سوریه یک هفته داوطلبانه به عراق رفت.