#داستان_شب 💫
▫️در میان کاروانی، که همراه شیخ رجبعلی خیاط به زیارت رفته بودند، زن و شوهری بودند که به نظر میرسید رابطۀ خوبی با
هم ندارند.
▪️آن روز هم وقتی همه از زیارت برگشتند،
این دو، وسط راه، بگو مگویشان شده بود
و خانم، زخم زبان آزار دهنده و تلخی، نثار
همسرش کرده بود.
▫️وقتی همهی کاروان برای استراحت، وارد
منزل شدند، شیخ رجبعلی به همه، زیارت
قبول گفتند؛ ولی وقتیکه نوبت این خانم
رسید، گفتند: «شما که هیچ...! شما همهی
اعمال و زیارتت را ریختی زمین ...»
▪️زن، با تعجب پرسید: «چطور مگر آقا ؟!
من اینهمه راه آمدهام برای زیارت ... »
شیخ رجبعلی خیاط، گفتند:
«بله، ولی آن نیشی که امروز به همسرت
زدی، همۀ آنها را با خودش برد»
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
@ayandesazan_channel
🔸 آینده سازان طرقبه شاندیز 🔸