هدایت شده از سید ولی الله
"برای فلسطین" هستی به جنبش آمده، مستی رها کن. بانگ جرس برخاسته، ترک هوی کن برخیز و در این ظلمت شب همچو موسی در وادی ایمن درآ  ترک عصا کن در شام تاریک هوی کمتر قدم زن ای خواب مانده، خواب را یک دم رها کن برخیز و بگشا چشم بر حال فلسطین برخیز و خود را با خدایت آشنا کن. اینک فلسطین سمبل این آشناییست دست ولی پیداست با او اقتدا کن  بشنو صدای ناله مظلوم ها را برخیز و کاری کن خدایت را صدا کن برخیز و با این جبهه حق هم صدا شو. بگسل ز خطِّ ظالم و خود را جدا کن وادی پر از فرعونیان و قبطیان است موسی جلو دار است و نیل اند میان است. ای خفته اکنون وقت ترک خواب باشد برخیز کین خواب تو باری بس گران است. گویی شده قحطیِ وجدان هایِ بیدار. اینها نشان فتنه آخر زمان است. کاخ ستم ویران شد از طوفان اقصی در عنکبوت و خانه اش آتش روان است از غزه نیل خون روان شد ای برادر وقت هلاک لشکر فرعونیان است. تاریخ انسان پُر ز ظلم و جور باشد تاریخِ ظلم و جور را وقت زیان است دست ولی پیداست در آشوب این قرن این قرن را فرزند انسان هم قران است. برخیز و قدر لحظه ها را نیک دریاب اینجا زمین با آسمان هم آشیان است گاهِ قیام و انقلاب از عمق جان هاست. جنگ جهانی نیست این صلح جهان است. وقت جدایی نیست وقت آشناییت باری جهان در انتظار جان جان است. از دشت و دریا در طلب باید گذشتن بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم حکم جلودار است سر در پیش داریم حکم جلودار است بر هامون بتازید! هامون اگر دریا شود از خون بتازید! فرض است فرمان بردن از حکم جلودار گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار جانان من برخیز و آهنگ سفر کن گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن جانان من برخیز! بر جولان برانیم زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد جانان من! اندوه لبنان کشت ما را بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند حکم است باید باره بر دشت امل راند جانان من برخیز و زین بر بارگی نه زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه باید ز آل سامری کیفر گرفتن مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش آنک امام ما علم بگرفته بر دوش تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار مقصد، دیار قدس همپای جلودار ...   وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم دریادلان راه سفر در پیش دارند پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند گاه سفر را چاووشان فریاد کردند منزل به منزل حال ره را یاد کردند گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است گاه سفر آمد، برادر! گام بردار! چشم از هوس از خورد، از آرام بردار ! گاه سفر آمد برادر! ره دراز است پروا مکن بشتاب! همّت چاره ساز است گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد از هفت وادی در طلب باید گذر کرد وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را امید بر عزم جلودار است ما را وادی پر از فرعونیان و قبطیان است موسی جلودار است و نیل اندر میان است