بسم رب العشق - # ۲سال بعد حتما میگید تو این دوسال چی شد وقتی از طلائیه برگشتیم رفتیم مشهد بعدش رفتیم سر خونه و زندگی خودمون نرگس بخاطر من با اونکه جز نخبه های علمی بود انصراف داد چندماه بعد ازدواج خدا یه سه قلو به ما داد اسم دوتاشون رو من به یاد همرزای غریبم که تو دمشق جا موندن گذاشتم حسن و حسین 💚 و نرگس بخاطر شفای من اسم آخری روگذاشت رضا تو اتاق بودم که نرگس گفت بذار کمکت کنم عزیزم +نرگس صدای پسرا میاد -اول همسر بعد فرزند 😁 تا من این سه تا پسر شیطون رو تو ماشین جا بدم توهم بیا عزیزم بالاخره روز ششم سفر شد و ما الان تو حرم حضرت عباس هستیم صدای جق جق کفش پسرا تمام صحن برداشته نرگس دستم رو فشار داد و گفت: مرتضی تو علمدار عشقی پایانـ ... :) امیدواریم از این رمان لذت برده باشید... ❤️                  🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─