#آخرین_عروس💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت1⃣5⃣
با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه
#امام برويم چقدر خوب است كه ما به خانه
#حكيمه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم.
رو به من مى كنى و مى گويى:
ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با
#حكيمه برخورد كرديم؟
ــ فكر مى كنم ساعت چهار
#عصر بود.
ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به
#خانه اش برويم.
ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد
#امام_عسكرى(ع) و بانو
#نرجس سؤال كنيم.
ما
#منتظر هستيم تا عصر فرا برسد.
#خدا را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم.
روى تخت وسط حياط نشسته ايم و
#مهمان خواهر آفتاب شده ايم.
امروز
#حكيمه هم روزه است.
همه دوستانِ خوب خدا در ماه
#شعبان روزه مى گيرند;
امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد.
#حكيمه براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند
#امام_عسكرى(ع) را ببينم يا نه؟".
بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن
#حضرت مى روم از
#خدا مى خواهم به او پسرى عنايت كند".
در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟
#حكيمه از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود.
بعد از لحظاتى برمى گردد.
#حكيمه لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد:
#امام_عسكرى(ع) از من دعوت كرده است تا امشب
#افطار به خانه او بروم".
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/az_o_bego