بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت141
_باشه ،همچنان منتظرم تا برگردی
علی:چشم بانو ،من دیگه برم ،اینقدراین مدت با همصحبت کردیم که همه بچه هازن زلیل صدام میکنن(صدای خنده اش بلند شده بود ،و من چقدر دلتنگ صدای
خنده اش بودم )
_باشه عزیزم ،مواظب خودت باش
علی:تو هم مواظب خودت باش ،یا علی
_علی یارت
با قطع شدن تماس روی تختم دراز کشیدم
تمام نقشه هام نقشه برآب شد
دراتاقم باز شد و سارا وارد اتاق شد
سارا: اوه اوه،قیافه ات داد میزنه که علی آقا نمیاد
_سارا اگه بخوای مسخره بازی دربیاری ،من میدونم و تو
سارا: نه بابا مگه از جونم سیر شدم
سارا کنارتختم نشست : خوب بگو ببینم چی شده ؟
_علیگفته بعد ظهر حرکت میکنه ،احتمالا نصف شب یا
شایدم دم صبح برسه
سارا: خوب الان مشکل کجاست؟
_آخه دلم میخواست فردا باهم بریم تپه نورالشهدا
سارا: خوب دیونه تو امشب برو خونشون ،هر موقع که برگشت صبح باهم برین ،این غصه خوردن داره؟
_یعنی به نظرت اینکار و کنم؟
سارا: اره ،تازه سوپرایزش هم میکنی
_آخه خودش گفت که مستقیم میاد اینجا ،خونه نمیره
سارا: خوب وقتی جواب تلفنش و ندی ،اونم میره
خونشون ،دیگه نصفه شب نمیاد زنگ خونه رو بزنه ...
⚘
@az_shohada_ta_karbala🕊