نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان  چقدر ذکر ودعا خواند تا رسیدنشان  دوتا زره به تن کوچک دو آهو کرد  و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان  به شاد کردن قلب حسین می ارزید  بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان  به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت  و باد سر زده آمد برای چیدنشان  و حس مادری اش بود اینکه دقت کرد  به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان  به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما  خمید مادر غمدیده با خمیدنشان  به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ  نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان  حسین بود کنارش نخواست گریه کند  به دل بریدنشان و به سر بریدنشان  در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود  هنوز مشت پری مانده از پرشان  مهدی رحیمی