آسمان وقتی دو چشمان دلش تر می‌شود یا زمانی که سکوت را خوب از بر می‌شود در نگاه سبز فرزند علی و فاطمه روی ماهش نذر اولاد پیمبر می‌شود جرعه‌ای از دست زندان می‌زند بر طینتش یاد او سرشار از موسی ابن جعفر می‌شود در عزای مهر هفتم، هشتمین ماه وجود گنبدش پوشد سیاه و جان مکدر می‌شود رسم اندوه می برم تا بیکران وقتی که صبح از عزای زاده ی زهرا معطر می‌شود سلام ای صبح ماتمین مشهد به دلش ماتم و اندوه دارد و ولی نعمت ما شال سیاه بسته به گرد گنبد، پسری در غربت پدری و پسری در دوردست دل شیعه پر درد رایت سبز به ماتم، تیره شد صبح امروز پیر طبالچی پا به نقاره خانه نکشید و خورشید امروز به سرخی خویش شفق را غرق در خون نجابت کرد که دیشب صحن و سرای رضا شمیم کاظمین داشت و کاظمین نیز غزل فرقت می‌خواند و من در این دو حسرت ماتمین، رخسار به اشک می‌شستم. و دل در اوج طراوت دست به قنوت قناعت داشت؛ چقدر خوشبختم که کانون کرامت را به گرد خویش دارم؛ رضا سلطان عشق، باب الحوائج معیار عشق و جواد دردانه عشق... امروز مشهد، شال عزا به گنبد و من به گردن دارم که هنگامه عزای حضرت باب الحوائج موسی ابن جعفر عليه‌السلام است. صبح بخیر و موعد شهادت امام هفتم، تسلیت