#چالش_هفتم ❤️🍃
در مورد چالش،کسی که به شما ظلم کرده راستش برادر شوهرم تازه نامزد کرده بود مادره مادر شوهرم تو خونه دایی بزرگه همسرم رو به موت بود منم چون مادر شوهرم درگیر مادرش،بود بچه مو بردم خونه مادر خودم بعد رفتم سرکار ناهار هم رفتم خونه مادرم همسرم هم ناهار با همکارش میخوره
برادر شوهرم نامزدشو میاره خونه وبرای ناهار نگه می داره نمی کنه ببره یه کبابی چیزی از بیرون بخره مادر شوهرم میاد خونه یه سری بزنه و دوباره برگرده می بینه که باید ناهار هم درست کنه چون خونه دایی بزرگه نزدیک ما بود مادر شوهرم بدون اینکه جریان رو به موت بودن مادرشو به برادر شوهرم بگه وبه او بگه که مثلا خودت به فکر ناهار باش دوباره بر میگرده خونه دایی بزرگه نزدیک ظهر پیش خودش میگه که برم یه کتلتی برا این عروس جدید درست کنم حالا درست تو همین لحظه مادرش نفس های آخر رو میکشید ه عروس دایی بزرگه بر میگرده به مادر شوهر من میگه کجا داری میری مادرت داره میمیره مادر شوهر من چون نمی خواست پسرش دست کنه تو جیبش وناهار بخره بدون توجه به حرف عروس د ایی بزرگه حرکت میکنه که بیاد خونه ولی قبل از رفتن رو میکنه به اون کسانی که اونجا دور میت نشسته اند میگه چکار کنم عروسم (یعنی من ) ازم غذا میخواد چون از من بدش،میاومده اسم منو میبره اونا هم خیلی از من متنفر میشن که نگاه چه عروس ظالمی داره
خلاصه دم غروب شوهرم اومد خونه مادرم گفت بچه رو نیار مادر بزرگم فوت کرده بریم خونه دایی بزرگه منم گفتم چشم وبا هم رفتیم مجلس ختم
وقتی وارد خونه شدیم هنوز سلام و علیک نکرده عروس دایی بزرگه جلو جمعیت فامیل بلند گفت کارد تو اون شکمت بخوره مادر مادر شوهرت داشت میمیرد تو از اون غذا میخواستی منم هاج واج یه کمی نگاهش،کردم یه نگاه به جمعیت مونده بودم چی بگم ولی خدا میگن همیشه کمک مظلوم میکنه خیلی با طمانیه برگشتم گفتم داری چی میگی من امروز خونه مادر خودم بودم هنوز هم بچه ام اونجاست غذای چی ناهار چی کجا
بعد اونم جلوی همون جمعیت داستان رو گفت منم گفتم عیب نداره اون اومده منو ضایع کنه ببین خدا با دست خودش،چطور ضایع اش کرد بعدا فهمیدم این تازه یکی از دورغ هاش بوده برای اینکه خودش مظلوم جلوه بده چه چیزا که نگفته حالا پیر شده همون عروس تو خونه راهش،نمیده و مرتب سر موضوعی که پیش،میاد میگه حلالم کن دوست دارم یه دفعه باهاش حرف بزنم بهش بگم که بگو چی ها کردی که مرتب از من حلال خواهی میکنی این تازه یکی از داستانهاش بود اگه بقیه رو تعریف کنم میشه مثنوی هفتاد من
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بابت اون چالش که گزاشتین که کسی ظلم کرده یا نه
من نامزد پسر عموم بودم اونم به اجبار مادر بزرگم
رابطمون باهم صمیمی نبود بهش گفتم علاقه ای بهم نداریم گفت درست میشه
همینجوری زمان میخرید تا وقتی که من رفتم برم خونه خالم توی کوچه یهو اومد که ارع تو داری میری خونه خالت با شوهر خالت رابطه داری
من هیچجورع نتونستم ثابت کنم هرچی میگفتم حرف خودشو میزد همه فامیل فهمیدن
مامانش و خاله هاش دایی هاش هر چی دلشون خواست بهم گفتن
شوهر خالم عصابش ریخت بهم منو کتک زد
من اه کشیدم پشت همه این تهمتا درخواست طلاق دادم و نامه پزشک قانونی گرفتم که باکره ام بعد یه مدت گفت بابت مهریه اون کارو کردم
مامانش و خاله هاش و اصلا همه گفتن دیگ کسی خاستگاری من نمیاد من هنو در حال طلاق بودم یه آقایی اومد خاستگاری و گفتن چهار ساله به من علاقه دارن و من یکماه بعد طلاق ازدواج کردم و دوس دارم همسرمو
الان همه یا دارن حسرت میخورن و حسودیشون میشه یا پشیمونن از حرفاشون راستش من دلم راضی نمیشه ببخشمشون😔
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽