چرا به خیمۀ سبزت مرا نمی خوانی  برای دیدن خود لایقم نمی دانی  تمام آرزویم بوده با تو باشم من  چرا درون دلم تا ابد نمی مانی  برای درک حضورت بگو چکار کنم  چگونه پیش تو آیم شبی به مهمانی  مرا گناه و معاصی ز چشم تو انداخت  بیا بیا که به این دردها تو درمانی  تمام عمرِ من اندر فراق یار گذشت  خدا کند که دهی بر دلم تو سامانی  جهان بدون حضورت چقدر پژمرده است  به قلب عالم امکان تو جان جانانی  تو را به جان همه عاشقان مجنونت  رها نما تو مرا از غم و پریشانی @babollharam