اشعار شب اول محرم ـ اشعارشهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حسن لطفی
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نرسیده شکسته شد
دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت ز جفا دست بسته شد
کوچه به کوچه میروم و میزنم به سر
کوچه به کوچه میروم و گریه میکنم
از شرم نام خواهرت ای خاک بر سرم
چون شمع آب میشوم و گریه میکنم
خانه به خانه گشته ام و باز دیده ام
هر سینه ای ز حیله و نیرنگ پر شده
پیداست از بلندی دارالعماره اش
هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده
در کار گاه تیر سه شعبه ؛ به هم رسید
لبخند های حرمله با ناله های من
تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز
می لرزد از بزرگی آن دست و پای من
اینجا هزار حرمله در انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روی رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن
رحمی نمیکنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است
تو میرسی وعده سوغات مردمش
تنهابرای دخترشان گوشواره است
این جا میا ، که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین
این دست ها که دیده ام از کینه می برد
انگشت را به خاطر انگشترت حسین
برگرد جان من که نبینی ز بام ها
آتش کشیده اند سرو دست و شانه را
تا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را
میترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری میا
این شهر بی حیاست ، به جان سکینه ات
میترسم از حرامی و بی معجری ، میا
#شب_اول
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam